بشر به خاطر تشنگى فراوان روحى جهت دستيابى به نظامى استوار و جاويد، هر روز به سويى سر مىكشد؛ ليكن چون به سرچشمهى حيات دست نمىيابد، مردابها و گَندابها تشنگى او را رفع نمىكنند؛ بلكه بر بيمارىهاى روحى و جسمى او مىافزايند. افسردگى و اضطراب و خستگى از اوضاع حاكم بر جهان، انديشمندان را به جستجوى “نظريه”ها و “انديشه”هاى نوين براى دگرگون سازىِ ساختار اجتماعى كشانيده است؛ امّا به هر “ايده” يا “انديشه”اى چنگ مىزنند (گر چه برخى مشكلات در سايهى آن حلّ مىشود) ولى دشوارىهاى نوينى به دنبال دارد. گروهى از خردمندان اين نكته را دريافتهاند كه جهان به طور جدّى در منجلاب فساد و تباهى فرو رفته است و مكاتب اجتماعىِ كنونى در حلّ آن به بنبست رسيدهاند.
“آلن پيتون” متفكّر معاصر مىگويد:
هزاران سال است كه سپيده سرزده و هرگز خطا نكرده است، امّا اين كه چه هنگام سپيدهى راستين سرزند، سپيده دم آزادىِ ما از ترس و اسارت ترس، اين يك راز است.[۱]
در پى تحوّلات دو قرن ۱۸ و ۱۹ ميلادى، انديشمندان غربى از نظام كاپيتاليسمِ[۲] تهى از دين و اخلاق به سوسياليسم[۳] صنعتى گرايش يافتند و گمان كردند كه سوسياليسم مىتواند به مشكلات حاصل از نظام خشك و بى روح سرمايهدارى پاسخ مناسب دهد؛ و با تشكيل جوامع كمونيستى – كه الگوهاى سوسياليستى را براى ادارهى جهان برگزيدند – اين اميدوارى براى بسيارى پيدا شد كه اين نظام مىتواند آيندهى بشريّت را تأمين كند. ولى بعد از تجربهاى نزديك به يك قرن، دگر بار دوران مرگ سوسياليسم افراطى نيز فرا رسيد و تفكّر كمونيسم، پس از چند دهه حاكميّت بر بخش بزرگى از جهان، به نابودى گراييد.
“تيبورمند” [Tebormend] نويسنده مجارستانىِ تبعهى فرانسه در عصر اقتدار نظام كمونيستى مىنويسد:
حزب كمونيست هنوز استاد و فرمانده مطلق است. امّا اردوگاههاى كار اجبارى خالى شدهاند. امروزه ديگر ترس و وحشت از پيش بر سر روسها سنگينى نمىكند و تهديدى – به شدّتِ روزگارانى كه مارْش اجبارىِ به پيش در كار بود – در بر ندارد. مردم اجر و مزدى را كه سزاوار آن اند خواستارند … تاريخ معاصر انقلاب اُكتبر نشان مىدهد كه در پى مرحلهى پر هيجان ايمان به ايدهآل جهانى و بشرى و به بهشت موعود دوران “لنين”، مرحلهى محافظه كارانهى كمونيسم ملّىِ دوران “استالين” ظاهر شد. حالا هم پس از پايان يافتن پيروزمندانهى دوران صنعتى شدن، ممكن است اتحّاد جماهير شوروى جاى خود را به روسيهى شوروىِ نيرومند بدهد كه به عنوان يك قدرت بزرگ جهانى روشهايش از ساير قدرتهاى بزرگ چندان متفاوت نباشد و اگر تفاوت هم داشت، رفته رفته كمتر شود. ممكن است كه روسيهى شوروى در آينده دوستان و دشمنان خود را روى ملاك تمايلات و نظريات ايدئولوژيك انتخاب نكند، بلكه بر روى ملاحظات سياسى انتخاب كند.[۴]
تعارض كنونى ميان وجود انگيزههاى دينى در نوع مردم جهان و در عين حال روى گردانى بسيارى از مردم مغرب زمين از حقايق آيين و گرايش بى حدّ و حصر به مفاسد اخلاقى و بى عفّتى عمومى را بايد در نظامها حاكم بر اروپا در دوران معروف به قرون وسطى پى جويى كرد. تحجّر فكرى كليساييها موجب شد هيچ انديشمندى اجازه نيابد بر خلاف نظام مذهب پوشالى واتيكان بينديشد و بر مسائل غير عقلانى كتب مقدّس اعتراض كند؛ چرا كه عاقبت چنين انديشمندى حضور در دادگاههاى تفتيش عقايد و تحمّل فشارهاى عمومى براى روى گردانى از باورهاى خود بود. “مارتين لوتر” (۱۴۸۳ – ۱۵۴۶ م.) [Martin Luther] شخصيّت برجسته آلمانى كه با تجديد نظر در اعتقاد نامههاى مسيحى و اعلان اصول و معتقدات خويش، انتقادهاى شديدى عليه نظامها كليسا مىكرد، رسماً از سوى پاپ تكفير شد و به ناچار حدود يك سال در خفا زيست.[۵] و يا “ميكائيل سِروتوس” (۱۵۱۱ – ۱۵۵۳ م.) [Michael Servetus] پزشك و الاهىدان اسپانيايى به خاطر اعتقاداتش در اصل تثليث، پيوسته مورد سرزنش كاتوليكها و اصلاحطلبان قرار داشت. وى در سال ۱۵۳۱ ميلادى كتابى تحت عنوان “در بارهى خطاهاى تثليث” منتشر كرد و به برخى اصول مسيحيّت تاريخى، از جمله عقيدهى “تثليث” اعتراض كرد. وى از سوى ادارهى تفتيش عقايد محكوم به مرگ شد و سرانجام در شهر “ژنو” در آتش سوزانده شد. ارمغان آن حركتهاى بى خردانه و آميختن خرافات در آيين الاهى، و مخالفت سرسختانه با حوزههاى دانش نوين و استبداد فكرى پدران مقدّس روى برتابى مردمان مغرب زمين از دين باورى و آيين گرايى است. آرى، چنان افراطها چنين تفريطهايى را نيز به دنبال دارد.
ولى ضرورت پاىبندى به اصول اخلاقى و ارزشهاى انسانى در نهاد بشر ريشه دارد و انسان نمىتواند همه چيز را زير پا نهد و تمام نداهاى درونى خويش را ناديده بگيرد.
در پى رُنِسانس[۶] فكرى در اروپا و كم رنگ شدن مبارزات خصمانهى كليسا با آيين مردمان مشرق زمين و نافرجامى حاكم بر جهان در پى جنگهاى جهانى اوّل و دوم و تأسيس سازمانهاى دفاع از حقوق بشر و برداشته شدن مرزهاى جغرافيايى، برخى متفكّران غربى را واداشت كه آيين اسلام را از دريچهى خصومت ننگرند و با آن به عنوان يك واقعيّت حاكم بر جهان برخورد كنند و بعضاً در برابر آن سر تسليم فرود آوردند؛ ولى باز هم گروه زيادى از مستشرقان سياستهاى خصمانهى كليسا در طىّ قرنهاى ۱۲ و ۱۳ ميلادى نسبت به اسلام را تعقيب مىكنند و با اين كه امروزه در گوشه و كنار جهان مؤسّسات فراوانى تحت عنوان اسلام شناسى مشغول مطالعه در متون اسلامى اند و همه روزه شاهد آثار فراوان انديشمندان مغرب زمين در زمينههاى مختلف اسلامىايم؛ متأسّفانه اين آثار دور از مواضع اسلام ستيزى نيست.
دكتر “ادوارد سعيد” (۱۹۳۵ – ۲۰۰۴ م) محقّق مسيحى فلسطينى الاصل و بزرگ شده در فرانسه و انگلستان – كه استاد مقيم در آمريكا بود – در كتاب Orientalism(كه با نام شرقشناسى ترجمه شده است) مىگويد:
مرتّباً مقالات و كتابهايى در مورد اسلام و اعراب چاپ مىشود كه مطلقاً نمايانگر هيچ تغييرى در زمينهى مجادلات تند و تلخِ ضدّ اسلامى رايج در قرون وسطى و يا دوران رُنسانس نيستند. تقريباً در مورد هيچ گروهِ نژادى يا مذهبى ديگرى نيست كه عملاً بتوان هر چه خواسته مىشود گفت يا نوشت؛ بدون اين كه هيچ گونه معارضه يا مخالفتى وجود داشته باشد … مطالعه و بررسىاى كه تحت عنوان “اعراب در كتابهاى درسى آمريكايىها” به عمل آمده شگفتآورترين اطلاعات ناصحيح و بلكه بى عاطفهترين نوع باز نمايى يك گروه نژادى – مذهبى را به نمايش مىگذارد.[۷]
او در ادامه، از رسالهى اعراب در كتابهاى درسى آمريكايى، اثرعايد الغزّاز [Ayad al-Qazzaz]، نشر مركز تعليمات ايالت كاليفرنياى آمريكا (ژوئن ۱۹۷۵، صص ۱۰ – ۱۵) نقل مىكند كه مىگويد:
مذهب مسلمانها – كه اسلام ناميده مىشود – در قرن هفتم ميلادى ظهور كرد. آغاز آن به وسيلهى يك تاجر ثروتمند عرب به نام محمّد بود. او ادّعا مىكرد كه پيامبر است؛ پيروانى هم در ميان ديگر عربها به دست آورد. وى به آنها مىگفت كه ايشان براى حكومت همهى جهان برگزيده شدهاند … كمى پس از مرگ محمّد، تعاليم او در كتابى – كه به نام قرآن خوانده شد – ضبط گرديد. اين كتاب به كتاب مقدّس مسلمانان تبديل شد.[۸]
نيز از اثرى به نام كتاب شناسى شرق به قلم “دو هربلوت” ياد مىكند كه نويسنده تاريخ را به دو بخش تقسيم كرده است: يكى مقدّس و روحانى و ديگرى دنيوى يا غير مقدّس كه طبيعتاً يهوديان و مسيحيان بخش اوّل و مسلمانان بخش دوم آن را تشكيل مىدهند و ذيل عنوان “محمّد” (صلى الله عليه وآله وسلم) ابتدا تمام القاب و كنيههاى آن حضرت را برمىشمرد و سپس در مورد ارزشهاى عقيدتى ايشان مىنويسد:
او همان بدعت گذار (!!)، معروف به محمّد است كه مؤلّف و بنيان گذار يك عقيدهى رافضى است كه نام دين محمّدى را به خود گرفته است … مفسّرين قرآن و ساير اصول عقايد اسلامى يا محمّدى براى اين پيغمبر دروغين (!!) تمام محاسنى را كه طرفدارانآريوس[۹] [Ariaus] و سَنت پُل[۱۰] [Saint Paul] و ديگر رافضيان به عيساى مسيح نسبت دادهاند، منهاى جنبهى الوهيّت، قائل شدهاند …[۱۱]
و يا “آليگيرى دانته” ]Alighieri Dante[ (1265 – 1321 م.) شاعر به نام ايتاليايى در منظومه كمدى الاهى، كتاب “دوزخ”[۱۲] [Infeno] در كمال بى ادبى و زشت گويى چنين مىسرايد: “مائومتو” [Maometto] – كه همان حضرت محمّد (صلى الله عليه وآله وسلم) است – از بند بيست و هشتم دوزخ سر بر مىآورد! او در هشتمين دايره از نُه دايرهى جهنم، و در نهمين حفره يا فرورفتگى[۱۳] از مجموعهى ده تايى آن قرار داده شده است؛ دايرهاى پر از گودالهاى افسرده و تاريك كه پايگاه شيطان در جهنّم را به محاصره در آورده است. قبل از دسترسى به او حلقههايى از افرادى ديده مىشوند كه گناهان خفيفترى داشتهاند هم چون: آدمهاى شهوتران، طمّاع، شكم گندههاى پرخور، رافضى مسالكها، افراد خشمگين و غضب آلود، كسانى كه خودكشى كردهاند، و بالاخره آدمهاى كافر. پس از او فقط افراد دروغگو و خائن و نادرست قرار گرفتهاند و بعد از آن نيز آخر جهنّم است كه خود شيطان در آن جا قرار دارد. بنابراين او به سلسلههاى فراوانى از شرور و مفاسد تعلّق دارد و در زمرهى گروهى است كه تخم رسوايى و تفرقه را مىكارند!! …[۱۴]
همين گزاف گويىها و داورىهاى نادرست و غرضورزىهاى شخصى است كه بسيارى از مردم مغرب زمين را از ايمان به آيين اسلام و پيامبر آخر الزّمان – كه تمام انبياى الاهى به آمدنش بشارت دادهاند – باز داشته است. همان پيامبر رحمتى كه بر خوان احسان او همگان نشستهاند و از سعهى دانش او جهانيان بهره بردهاند؛ همو كه پيامبرانى حضرت موسى و عيسى عليهما السلام محتاج عنايت اويند و رسولانى حضرت نوح و ابراهيمعليهما السلام نيازمند دانش اش.
با وجود اسلامستيزى ديرينهى بسيارى از كليساييان و كنيسهاىها[۱۵] و كانونهاى علمى – مذهبىِ مغرب زمين، در پى تأثير و تأثّر فرهنگها از يكديگر، برخى از حقايق قرآن و سنن اسلامى بر تفكّرات محافل شرقشناسى، خواسته يا ناخواسته، تأثير گذارده است. لذا در اين جوّ نو – كه تعصّبات كور و تحجّر مذهبى و نظام كليسا سالارى تا حدودى رنگ باخته است – عقيده به يك حكومت واحد جهانى در ذيل اعتقاد به مهدويّت نه تنها به عنوان يك انديشهى مذهبى و دينى، بلكه به عنوان يك مسألهى عميق فكرى و ضرورت اجتماعى قابل طرح است؛ زيرا اصل مهدويّت در نهاد و سرشت همهى مردم جهان ريشه دارد و – چنان كه گفتيم – هر صاحب عقل و خِردى به اين موضوع اعتراف مىكند كه بايد براى ادارهى جهان يك راهبر دادگرى باشد تا اين آشفتگىها را يك باره اصلاح كند.
در عصر كنونى ارتباط ملّتها گسترش يافته و تماميّت مرزهاى جغرافيايى مورد هجوم قرار گرفته و شبكههاى مخابراتى و رايانهاى كم كم جاى آن را گرفته است. اين شبكهها مرز نمىشناسد و تمامى نقاط جهان كما بيش در تسخير اين وسايل و برنامه ريزان آنها قرار گرفته است. لذا اصلاح منطقهاى اصلاحى ناپايدار و ضربهپذير خواهد بود و فشارهاى جهانى ارزشهاى مكتبى را به فراموشى خواهد سپرد. اين است كه گستردگى فساد و تباهى و بى رنگ شدن ارزشهاى معنوى و فراوانى دشوارىها و بحرانها و جنايات و جنگها و تباهىها، ضرورت ظهور نجات دهندهاى الاهى را آشكار مىكند كه با نيروى فوق بشر، توازن بر هم خوردهى جهان را باز گرداند و بشريّت را از اين همه فلاكت و بدبختى برهاند.
“جواهر لعل نهرو” (۱۸۸۹ – ۱۹۶۳ م.)، رهبر پيشين هند، در نامههاى خود به دخترش، اينديرا گاندى – كه با نام Glimpses of World History چاپ شده است[۱۶] – مىنويسد:
فكر يك دولت بزرگ – كه بر ساير نواحى جهان مسلّط باشد – مخصوص و منحصر به رُم نبود. در چين و در هند قديم نيز همين فكر را مىتوانيم يافت … در روزگار قديم اغلب مردم به صورت فرمانروايان عالم و دولتهاى جهانى فكر مىكردند … اكنون باز يك بار ديگر از تشكيل يك دولت جهانى صحبت مىشود … مشكل است بگوييم كه آيا چنين چيزى در آيندهى نزديك تحقّق خواهد يافت يا نه؛ امّا در هر حال، فعلاً دنيا در وضع بدى است و چنين به نظر مىرسد كه براى غلبهى بر بيمارىهاى آن، راه ديگرى جز تشكيل يك چنين حكومت واحد جهانى وجود ندارد.[۱۷]
عقيدهى اصلاح جهان در پناه يك حكومت واحد جهانى – كه يك انسان صالح و كاملى در راس آن باشد – سابقهاى ديرينه دارد. “افلاطون” فيلسوف يونانى، جامعهى ايدهآلى را طرح ريزى مىكند كه در آن نه از ظلم و ستم اثرى است و نه از فقر و بدبختى. غايت نظام سياسى افلاطون پيدايش “مدينهى فاضله” است. افراد در آن جامعه به صورت اشتراكى زندگى مىكنند. از نظر افلاطون جامعهى مطلوب زمانى به وجود مىآيد كه يا زمامداران فيلسوف شوند و يا فيلسوفان زمامدار. او در رسالهى “پولىتيا” [Politeia] – كه در ده كتاب تنظيم شده و با نام جمهور به فارسى ترجمه گرديده است – از كتاب سوم تا كتاب دهم به توصيف مدينهى فاضله مىپردازد و خصوصيّات مختلف يك شهر ايده آل را بررسى مىكند. وى در كتاب پنجم در شرايط رهبرى آن شهر مىگويد:
مفاسدى كه شهرها را تباه مىكند، بلكه به عقيدهى من به طور كلّى مفاسدِ نوع بشر، هرگز نقصان نخواهد يافت؛ مگر آن گاه كه در شهرها فلاسفه پادشاه شوند يا آنان كه هم اكنون عنوان پادشاهى و سلطنت دارند به راستى و جِدّاً در سلك فلاسفه در آيند و نيروى سياسى با حكمت توأماً در فردِ واحد جمع شود … تا اين شرايط انجام نشود، هرگز ممكن نيست طرحى كه ما در ضمن اين مباحثه در نظر گرفتيم، از مرحلهى امكان بگذرد و پا به عرصهى وجود نهد.[۱۸]
نيز در مورد زمامداران عصر خويش مىگويد: در ميان تمام افراد بشر حتّى يك فرد هم وجود نداشته و ندارد كه آن قدر خوب باشد كه بتوان به وى اجازه داد تا زندگانى همنوعان خويش را اداره كند.[۱۹]
سِر توماس مور (۱۴۷۸ – ۱۵۳۵ م.) [Sir Thomas More] انديشمند و حقوقدان انگليسى در كتاب خود بنام اُتوپيا [Utopia] – كه در سال ۱۵۱۸ م. منتشر شد – سرزمينى با ۵۴ شهر را در جزيرهاى هِلال گونه ترسيم مىكند كه با حكومت شورايى اداره مىشود. در اين مدينهى فاضله مالكيّت زمين و اموال، عمومى و اشتراكى است؛ زر و زيور قيمت ندارد؛ سكّه و اسكناس ضرب و چاپ نمىشود؛ همه فقط روزى شش ساعت كار مىكنند؛ آموزش و پرورش براى همگان رايگان است؛ فرهنگ مذهبى همراه با آزادى فضاى جامعه را پوشانيده است؛ گرچه جرايم به شدت كاهش يافته است؛ باز، در صورت تجاوز به حريم قانون و در پى بررسى عادلانه، كيفر جرايم به طور جدّى انجام مىگيرد؛ امّا با هدف تربيتى.[۲۰]
در “كشور خورشيد”ى كه “توماسو كامپانِلّا (۱۵۶۸ – ۱۶۳۹ م.) [Tomasso Campanella] ايتاليايى طرح ريزى كرده، مانند مدينهى فاضله افلاطون، اين انتظار نهفته است كه تضادّ و دشمنى برچيده شود؛ مقدار كار مساوى باشد و درآمد يكسان تقسيم شود. او اين شهر آرمانى خود را بر فراز تپّهاى در جزيرهى “سيلان”[۲۱] ساخته است. شهر او در مجموع، هفت دژِ تو در تو و يك معبد مركزى دارد. زندگى اهالى اين شهر با كارِ همگانى و درآمد اشتراكى و بهرهمندى متساوى، به رهبرى حكيمى ربّانى به خوشبختى و نيكى مىگذرد. او در اين شهر امكان تحقّق عدالت و وحدت را در ميان بشر طرح كرده است.[۲۲]
تاگور[۲۳] (۱۸۶۱ – ۱۹۴۱ م.) [Tagor] شاعر هندى در اين زمينه مىگويد:
… و اكنون من مرتكب اين گناه نمىشوم كه اعتقادم را نسبت به انسان از دست بدهم و شكست كنونى بشريّت را شكست نهايى بشمارم. من به آينده مىنگرم و زمانى را در نظر دارم كه اين فاجعهى عظيم به پايان مىرسد؛ تاريخ ورق مىخورد و آسمان دو باره سبك مىگردد و از شهوات تهى مىشود … شايد سپيدهى اين صبحِ روشن فردا از افق اين سو، از افق شرق، برخيزد كه خورشيد نيز از آن جا مىدمد و در آن هنگام ، انسان شكست نايافته … ميراث از چنگ رفتهى خود را دو باره به چنگ خواهد آورد.[۲۴]
خلاصه انديشهى ادارهى جهان در سايهى يك حكومت واحد و صالح سابقهى ديرينه دارد و اكثر متفكّران بدان اقرار كردهاند؛ حتّى كسانى كه در برابر مكتب انبيا سرِ تسليم فرود نياوردهاند، به ضرورت تشكيل چنين جامعهاى اعتراف كردهاند. اين اعتقاد در سرشت آدمى ريشه دارد و هيچ خردمندى نمىپذيرد جهان پيوسته تا انجام حياتش در ستم و بيداد غوطهور باشد.
موضوع سخن در اين نوشته كاوشى گذرا در آثار باقى مانده از انبياى سلف و قرآن كريم و سخنان پيامبر و خاندان معصوم ايشان و بيانات صاحب نظران اسلامى در بحث موعود امم است. باشد كه براى قلبهاى بيدار رهگشا گردد و تسلّى بخش دلهاى افسرده شود.
ولى از پيش به اين نكته اعتراف بايد كرد كه قصّه ى محروميّت انسان پيوسته ادامه خواهد يافت تا بشر پس از اين سرگردانىها، به سوى خدا روى كند و آمادهى پذيرش دولت حق گردد و نجات بخشى آسمانى را از بارگاه احديّت درخواست كند؛ همو كه خداى مهربان تنها آن حضرت را براى نجات انسانها ذخيره فرموده و همگان را به يارى و نصرت وى فرمان داده است.
حضرت عسكرىعليه السلام فرمود:
« … و پيوسته شيعيان ما در اندوه خواهند بود تا آن كه فرزندم ظاهر شود؛ همان كسى كه پيغمبرصلى الله عليه وآله وسلم به او بشارت داده است. او زمين را از عدل و داد آكنده مىسازد؛ هم چنان كه از ستم و بيداد پر شده باشد … »[۲۵]به اميد آن روز
(رک. دکتر جلال برنجیان: آینده جهان؛ سال ۱۳۸۴؛ چاپ پنجم؛ طور تهران؛ تهران؛ ۶-۷-۹۰۴۲۷-۹۶۴:ISBN)
________________
[۱] آلن پيتون، مويه كن اى سرزمين محبوب، ص ۳۵۳.
[۲] كاپيتاليسم [Capitalisme] : 1 – سرمايه دارى ۲ – تفوّق سرمايه داران در امور صنعتى. (دكتر محمّد معين، فرهنگ فارسى، ج ۳، ص ۲۷۸۰)
[۳] سوسياليسم [Socialisme] نامى است كه به مجموعهى نظرات اقتصادى، اجتماعى و سياسى اطلاق مىشود و تملّك شخصى وسايل توليد و مبادله را محكوم مىسازد. بناى سوسياليسم عدم تساوىهاى اجتماعى است. سوسياليسم از زمان “افلاطون” تا “گراكوس بابوف [Gracchus Babeuf] جز مبناى اخلاقى چيزى نداشت. در اواخر قرن ۱۹ ميلادى سوسياليسم دولتى بوجود آمد.فوري [Fourier] و لوئى بلان [Louis Blanc] در فرانسه و اون [Owen] در انگلستان، به جاى رژيم تملّك شخصى، نوعى اجتماعى و عمومى ساختن دولتى، يا فدراليسم مشترك توليد كنندگان را پيشنهاد كردند و بر اثر آن انجمنهاى “تعاون مصرف” و “تعاون توليد” بوجود آمد. با ظهور مارکس [Marx] و انگلز [Engels] سوسياليسم علمى يا ماركسيسم ايجاد شد. اين مسلك خود را بدين محدود نمىساخت كه تحوّلى در ماهيّت امر ايجاد شود؛ بلكه اعلام مىساخت كه تغيير و تحوّل اجتنابناپذير است و نتيجهى منطقى تناقضات داخلى رژيم سرمايهدارى مىباشد. (برگرفته از فرهنگ فارسى، دكتر محمّد معين، ج ۵ ، صص ۸۲۲ و ۸۲۳)
[۴] نوشتهى او در سال ۱۳۵۵ ش. با نام جهانى ميان ترس و اميد به فارسى ترجمه شده است.
[۵] انجيل برنابا، ترجمه سردار كابلى، مقدّمه جمشيد غلامى نهاد، ص ۴۶.
[۶] رُنِسانس [Renaissance] – كه يكى از مهمترين وقايع تاريخ دنياست – دورهى تجدّد و جنبشى را گويند كه در پايان قرون وسطى و آغاز قرون جديد (۱۴ – ۱۶ م) براى احياى ادبيّات و علوم و صنايع در اروپا بوجود آمد. در پايان قرن پانزدهم و نيمه اوّل قرن شانزدهم در زمينهى صنايع و ادبيّات رونق شگفت آورى پديد آمد. اين جنبش آثار زيادى را به دنبال داشت. رُنسانس نخست در ايتاليا و پس از آن در فرانسه و آلمان و اسپانيا و هلند بسط و انتشار يافت. هنرمندان آن دوره شاهكارهايى به وجود آوردند كه تا امروز اثرى نيكوتر از آنها پديدار نشده است. يكى از مهمترين موجبات پيشرفت رُنسانس در اروپا كشف آثار بازماندهى ملل باستانى، به ويژه شاهكارهاى علمى و فلسفى يونان بود. اين آثار در نتيجهى فتوحات مسلمانان در امپراطورى بيزانس به دست آنها افتاد. در قرن دوازدهم ميلادى قسمتى از آن از راه شمال آفريقا و سرزمين اندلس (اسپانيا) به اروپا رفت؛ و قسمتى ديگر، در جنگهاى صليبى (۱۰۹۵ تا ۱۲۷۰ م) – كه با مسلمانان در جنگ بودند – به دست اروپاييان افتاد و به زبانهاى اروپايى ترجمه شد. از طرف ديگر، اختراع صنعت چاپ (در ۱۴۵۷ م) كمك بزرگى به انتشار اين آثار كرد. نيز اكتشافات برزگ جغرافيايى، توسعهى ثروت و افزايش زر و سيم در اروپا را به دنبال داشت و مردم شهرنشين اروپايى را در رفاه و آسايش غوطهور ساخت و براى آنها فرصتى كافى براى پرداختن به علوم و ادبيات را فراهم كرد و عدّهاى از رجال و بزرگان اروپايى به ترويج و تشويق ادبيات و هنر پرداختند و پولهاى گزاف در اين راه خرج كردند كه موجب تشويق هنرمندان و دانشمندان و ادبا و شعرا گرديد. پيشروان رُنسانس در دو كشور فرانسه و ايتاليا بودند. در ايتاليا دو شاعر بزرگ از پيشروان رُنسانس شمرده مىشدند؛ يكى دانته ]Dante[ (1265 – 1321 م) و ديگرى پترارك [Petraque].
فتح قسطنطنيّه به دست سلطان محمّد دوم (۱۴۵۳ م) و سقوط پايتخت امپراطورى رُم شرقى موجب فرار عدّهى زيادى از علماى اين دارالعلم باستانى شد. علماى مزبور – كه كتابهاى زيادى از دوران باستان با خود داشتند – به ايتاليا مهاجرت كردند و در ضمنِ اشاعهى كتب باستان، علوم و ادبيات يونان باستان را با خود بدان سرزمنين منتقل كردند. اختراع صنعت چاپ كمك بزرگى به انتشار اين آثار كرد و در نتيجه نهضت ادبى بزرگى در دنياى آن تاريخ ايجاد شد كه به نهضت اومانيسم [= انسان گرايى] معروف است. پيروان اين نهضت (يعنى اومانيستها) به تحقيق و تأمّل در نوشتههاى دانشمندان قديم پرداختند و از آنها تقليد و پيروى كردند؛ در نتيجه، روح افكار و آثار كهن باز گشت كرد و عهد رُنسانس را پديد آورد. (بر گرفته از لغتنامه، على اكبر دهخدا، ذيل رنسانس)
[۷] ادوارد سعيد، شرقشناسى [Orientalism]، ترجمهى دكتر عبد الرحيم گواهى، صص ۵۱۱ – ۵۱۲ .
[۸] ادوارد سعيد، شرقشناسی ترجمهى دكتر عبد الرحيم گواهى، صص ۵۱۲ – ۵۱۳ .
[۹] آريوس” كشيش مسيحى – كه در قرن چهارم ميلادى مىزيست – وى معتقد بود مسيح از آن جهت كه مخلوق خداست، همشأن و همسنگ با خداى پدر نيست. مسيحيان “آريوس” را رافضى و بدعتگذار در مذهب مسيح مىدانند. (شرقشناسى، ص ۱۲۴، پاورقى)
[۱۰] سَنت پل” كشيش نامدار مسيحى (شرقشناسى، ص ۱۲۴، پاورقى)
[۱۱] ادوارد سعيد، شرقشناسى [Orientalism]، ترجمهى دكتر عبد الرحيم گواهى، صص ۱۲۱ – ۱۲۴.
[۱۲] دانته منظومهى كمدى الاهى را در سالهاى تبعيد، يعنى ميان سالهاى ۱۳۱۴ تا ۱۳۲۱ ميلادى بوجود آورد. آن به سه دفتر تقسيم مىشود: كتاب دوزخ، كتاب اعراف (= برزخ) و كتاب بهشت. (برگرفته از لغتنامه، على اكبر دهخدا، ذيل دانته)
[۱۳] Bolgias of Malebolge در اصلِ لغت به معنى خورجينِ بد؛ يكى از ده فرورفتگى جهنّم است كه در طبقهى هشتم آن قرار گرفته و يك دسته از بدترين گناهكاران حيلهگر در آن مىروند، جايى كه سنگها و صخرههاى رنگى به سختى آهن دارد. (دانته به نقل از او: ادوارد سعيد، شرقشناسى، ص ۱۲۸، پاورقى)
[۱۴] همان، صص ۱۲۸ – ۱۲۹.
[۱۵] كنيسه: معبد يهوديان
[۱۶] جواهر لعل نهرو” از سال ۱۹۳۰ م – كه در زندان بود – به تأليف اين كتاب پرداخت. آقاى محمود تفضّلى اين اثر را در ايران با نام نگاهى به تاريخ جهان در سال ۱۳۳۸ ش. به فارسى ترجمه كرده است.
[۱۷] جواهر لعل نهرو، نگاهى به تاريخ جهان، مترجم: محمود تفضّلى، ج ۱، صص ۲۰۱ – ۲۰۳، بخش “فكر حكومت جهان.
[۱۸] افلاطون، جمهور، ترجمهى فؤاد روحانى، صص ۳۱۵ – ۳۱۶.
[۱۹] و. م. ميلِر، تاريخ فلسفهى سياسى ج ۳، ص ۱۲۴۶؛ به نقل از او: محمّد حكيمى، در فجر ساحل، ص ۱۰.
[۲۰] توماس مور، آرمان شهر، ترجمهى دكتر بهاء الدّين پازارگاد؛ تاريخ فلسفهى سياسى، ج ۲، صص ۵۷۹ – ۵۸۲ ؛ به نقل از او: دكتر غلامحسين تاجرى نسب، مهدويّت در قرآن و سنّت، (رسالهى دكترى).
[۲۱] سيلان جزيرهاى است در جنوب هندوستان – كه از كوههاى آن بهترين ياقوت استخراج مىشود – به واسطهى تنگه “پالك” از هندوستان جدا مىشود. آن يكى از كشورهاى مشترك المنافع بريتانياست و پايتخت آن “كلمبو” است. (برگرفته از لغتنامه، على اكبر دهخدا، ذيل سيلان)
[۲۲] على اكبر دهخدا، لغتنامه، ذيل نام كامپانلّا؛ دكتر زرين كوب، تاريخ در ترازو، صص ۲۵۱ – ۲۵۳؛ به نقل از او: دكتر غلامحسين تاجرى نسب، مهدويّت در قرآن و سنّت، (رسالهى دكترى).
[۲۳] رابيندارانات تاگور” شاعر هندى كه اشعار او از تصوّف و وطن پرستى مُلهَم است. وى به اخذ جايزه نوبل نايل آمد. (فرهنگ معين، بخش اعلام)
[۲۴] كتاب هفته، شمارهى ۱۰، ص ۲۲؛ به نقل محمّد حكيمى، در فجر ساحل، ص ۲۳.
[۲۵] ابن شهر آشوب مازندرانى، مناقب آل أبي طالب، ج ۴، ص ۴۲۶:
« … وَ لا يَزالُ شِيعَتُنا فِي الْحَزَنِ حَتَّى يَظْهَرَ وَلَدِيَ الَّذي بَشَّرَ بِهِ النَّبِيُّ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ – يَمْلَأُ الْأرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً كَمَا مُلِئَتْ جَوراً وَ ظُلْماً … »
آخرین دیدگاهها