علىّ بن محمّد بن اسحاق اشعرىّ گويد: من زنى از مواليان داشتم كه مدّتى او را ترك كرده بودم. روزى نزد من آمد و گفت: اگر مرا طلاق داده‏ اى، آگاهم كن! گفتم طلاق نگفته‏ ام و در آن روز با وى نزديكى كردم و بعد از چند ماه برايم نامه نوشت و مدّعى شد كه باردار است. من در اين باره و همچنين در باره خانه‏ اى كه دامادم براى امام قائم عليه السّلام وصيّت كرده بود، نامه ‏اى نوشتم، درخواستم آن بود كه خانه را بفروشم و بهاى آن را به اقساط بپردازم. در باره خانه چنين جوابى‏ رسيد: آنچه درخواستى به تو داديم و از ذكر آن زن و حملش خوددارى كرد، خود آن زن نيز بعد از آن برايم نوشت كه قبلا سخن باطلى گفته و آن حمل اصلى نداشته است. وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.

(كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج‏۲، صص:۲۶۱-۲۶۲، ۱۹)