عطار
عطار نیشابوری:
فَریدالدّین ابوحامِد محمّد بن ابراهیم کدکنی نیشابوری مشهور به عطّار نِیشابوری (زاده ۵۴۰ در کدکن – درگذشته ۶۱۸ هجری قمری در شادیاخ نیشابور) یکی از عارفان و شاعران ایرانی بلندنام ادبیات فارسی در پایان سده ششم و آغاز سده هفتم است. او در سال ۵۴۰ هجری برابر با ۱۱۴۶ میلادی در کدکن زاده شد.
او از عرفای معروف اهل سنت است. قصیده ی مفصلی در کتاب مظهر العجائب در نعت اولاد مرتضی علیهم السلام می سراید که قرة العین رسولند:
ای به دنیا جمله مقصود آمده * پرتوی از نور معبود آمده

ای ز انوار حقیقت نور تو * وی ز اسرار حقیقت پور تو
هر حقیقت را که گفته بایزید * آن معانی را ز جعفر او شنید
ای ز تو هم آسمان و هم زمین * رحمت حقّ نور ربّ العالمین
ای ز تو دو نور مشتق آمده * هر دو عالم ز آن به رونق آمده
این دو نور از نور حقّ پیدا شده * عالمی ز آن نورها شیدا شده
سالکان کار حقّ ایشان بدند * مظهر انوار حقّ ایشان بدند
پیشوای خلقشان میدان یقین * آن که ایشانند شمع راه دین
از حسن می پرس سرّ اوّلین * و ز حسین از اوّلین و آخرین
زین دو مظهر ای پسر گر حاضری * جوی سرّ باطنی و ظاهری
ای دو چشم مصطفی و مرتضی * وی دو نور انبیاء و اولیا
در حقایق قرّة العین رسول * در معارف زبدهء نقد بتول
جبرئیل از جان و دلتان چاکر است * جملهء کرّوبیان خاک در است
ز اوّل آدم یکایک ز انبیا * از خدا در یوزه دارند این دعا
کای الها! جرم ما بر ما مگیر * و ز گناهان گذشته در پذیر
جرم ما را بخش بر آل علی * تا شود آئینهء ما منجلی
تو چه میدانی که ایشان خود کیند * رهبران آدمان خاکیند
آن یکی را زهر مقبول آمده * و آن دگر از تیغ مقتول آمده
آن که کرد این جمله باشد لعنتی * تا ابد در نار باشد محنتی
چون به ظاهر این چنین ها کرده‌ اند * خویشتن را خود به دوزخ برده‌ اند
لیک ایشان را چه نقصان از کمال * نور حقّ را کی بود آخر زوال
ای تو نور ذات یزدان آمده * ای تو عین کلّ عرفان آمده
اوّل و آخر شما بودید عین * باطن و ظاهر شما بودید عین
از شما یک نور دیگر شد پدید * زین عباد آن در دریای دید
اوست باب اولیا عین الیقین * اوست اسرار معانی را معین
اوست در جانهای صدّیقان دین * نور او بوده است خود در آن و این
اوست دانا در همه روی زمین * اوست بینا بر همه اسرار دین
اوست عالم بر علوم اوّلین * اوست ظاهر بر ظهور آخرین
او ز دانش برتر از کرّوبیان * او ز بینش رفته چون رفتار جان
او بدیده حقّ عیان اندر جهان * او به حقّ دانا و بینا بی گمان
ای ز تو سرّ الهی آشکار * وز محمّد وز علی تو یادگار
باز نقد اوست سرّ اولیا * بوده نام او محمّد زاتقیا
نام او نام محمّد آمده * خلق او چون خلق احمد آمده
باقر و صادق دو گوهر بوده‌ اند * که علوم حیدری بربوده‌ اند
جفر حیدر را عمل می‌ کرده‌ اند * پی به اسرار لدنّی برده‌ اند
راه در طور شریعت برده‌ اند * آن چه حق گفته است ایشان کرده‌ اند
گر تو اندر راه ایشان مرده‌ ای * از ملک گوی معانی برده‌ ای
از خدا در جان ایشان راه بود * زین سخن دانای حقّ آگاه بود
هر که او از دیدشان آگاه نیست * گمره است او بر یقین در راه نیست
همچو کوران چند تو بی‌ ره روی * همچو غولان چند تو گمره شوی
راه حق راه علی دان ای پسر * این بود ره گر بدانی سر به سر
جعفر صادق امام خاص و عام * چون ندانستی چه گویم والسلام
او جمیع اولیاء را راهبر * از معارف گفته او بی‌ حدّ و مر
ای چو عطارت هزاران خوشه چین * کشتزار معنیت را در یقین
ای چو عطّارت هزاران بنده بیش * دشمنانت را رسد بر سینه ریش
ای ز تو روشن شده اسرار دین * دشمنان باشند با ما گو به کین
لیک از مظهر سخنها گویمت * در عجایب های عرفان جویمت
زین سخن حاسد اگر دلگیر شد * همچو خرّ لاغر ما پیر شد
روی دشمن در دو دنیا شد سیاه * ز آن که او را نیست در دل حبّ شاه
جام اسرار معانی نوش کن * همچو اصحاب حسینی جوش کن
یک سخن در گوش منصور او به گفت * هستی منصور را چون گرد رفت
گفت منصور این سخن را پایدار * گشت منصور و بشد تا پای دار
هر که او اسرار حقّ را فاش کرد * در جهان بی خودی او گشت فرد
ای تو خاص کبریای ذوالجلال * وز تو روشن گشته خود نور کمال
هست فرزند تو ماه آسمان * موسی کاظم امام راستان
رهبر راه طریقت بود او * در حقیقت جملگی مقصود او
شهسوار دین پیغمبر بُد او * در حقیقت هادی و رهبر بُد او
ای تو باب مظهر و سرّ کلام * هم به تو گفته است حقّ خود را سلام
ای تو راه و رهبر و ره بین شده * خویشتن را پیشوای دین شده
راه تو راه محمد بی شکی * از علی نور تو آمد بی شکی
هر که راه تو نرفت او عور بود * کور رفت و کور دید و کور بود
پس علی موسی الرضا هست او سلیم * ملک عالم زوست جنات النعیم
کرد مأمون سعی و آوردش بریو * خود برآورد از محبّانش غریو
آمد او اندر چنین ملکی عجیب * هست در ملک خراسان او غریب
تا کند والی ملک خود ورا * ز آن که حقّ اوست جمله ملکها
ملک چبود جمله عالم ز آن اوست * اوّلین و آخرین دیوان اوست
طوف او مانند حج مطلق است * حج اکبر دان که گفت او حق است
هست امام جن و انس و وحش و طیر * این سخن باور ندارد مرد غیر
غیر خود مردود دلها آمده است * تا ابد در عین ذلها آمده است
یا علی عطّار را اسرار گو * از زبان خود ورا انوار گو
تا شود روشن دل و اسرار دان * نعرهء مستان برآرد در جهان
وصف تو هم از زبان تو کند * گفت تو هم با کسان تو کند
ای تو اسرافیل در صور آمده * همچو عزرائیل منصور آمده
ای تو چون جبریل امین مؤمنان * همچو میکائیل صاحب سرّ جان
ای تو خود نور الهی آمده * واقف سرّ کماهی آمده
هم تقیّ و هم نقی دان نور ذات * ذات ایشان جامع آمد بر صفات
گر تو حقّ خواهی از ایشان می‌ طلب * تا بیابی راه حقّ را بی تعب
راه شرع مصطفی اینان روند * نه چو تو دنبال بی دینان روند
راهزن بسیار داری ای پسر! * خویشتن را تو نگهدار از خطر
الحذر زنهار از ایشان الحذر * تا نمانی سالها اندر سقر
بوالحسن دان عسکری را در جهان * بوالحکم دان مهر او در جان جان
مهر او بر جان مؤمن هست پاک * می‌ برم من مهر ایشان را به خاک
ای به محشر تو شفاعت خواه من * قرّة العین رسول و شاه من
ای ز تو روشن جهان نور و علم * هم ولایت داری و هم کان حلم
صد هزاران اولیاء رو بر زمین * از خدا خواهند مهدی را یقین
یا الهی مهدیی از غیب آر * تا جهان عدل گردد آشکار
مهدی و هادی و تاج انبیاء * بهترین خلق و برج اولیا
ای ولای تو معیّن آمده * بر دل و بر جان روشن آمده
ای تو ختم اولیا اندر جهان * در همه جانها نهان چون جان جان
ای تو هم پیدا و پنهان آمده * بنده عطّارت ثنا خوان آمده
آنچه من دیدم همه دید تو بود * و آنچه من کردم ز تقلید تو بود
ای به هر قرنی تو پیدا آمده * در میان جان مصّفا آمده
عاشقان را عشق تو کرده است مست * عارفان را جام عرفان ده به دست
ای تو هم معشوق و هم عشق الست * عشق تو برده است خود ما را ز دست
دست ما و دامن تو ای امیر * این فقیر مبتلا را دستگیر
من پناه خود به تو آورده‌ ام * حبّ تو با شیر مادر خورده‌ ام
هر که او شرک آورد در دین تو * مست گردد عاقبت از کین تو
هر کرا حبّ تو باشد پیشوا * خلق را باشد یقین او رهنما
حبّ تو میراث باشد بنده را * چون ننازم طالع فرخنده را
باز آیم با سر احوال خویش * تا کنم خود شرح قیل و قال خویش
این کتابم از غرایب آمده است * مظهر سرّ عجایب آمده است
گفتم از سرّ عجایب های خویش * ساختم مرهم پی دلهای ریش