مقدمه
شاید برای آنان که در طریق مستقیم و راست ثابت قدمند سؤال باشد که از جستجو وتحقیق در مورد گروه ها و فرقه های گمراه چه فایده ای عارض می شود، در حالی که سخن راست وعقیده صحیح را می دانیم و از حق مطّلعیم. امّا واقعّیت آن است که این گونه پژوهش ¬ها علاوه بر افزایش سطح آگاهی و آموزش عمومی در باره سایر فرق، بر یقین محقّق و خواننده درمورد عقیده حقّه خویش می افزاید و او با مشاهده چنین گمراهی های آشکاری پا بر جا و استوار تر در راه خویش باقی می ماند. ان شاءالّله با چنین اندیشه ای از میان موضوعات مختلف در باب عدل الاهی موضوع تحقیق در مورد قدریّه اعتقادات و گروه های منسوب به این نام را برگزیدم شاید که این گزینش بهانه ای باشد تا ساعاتی از عمر خویش را به مطالعه و پژوهش پیرامون مطالبی بگذرانم که نتیجه اش پابرجاترشدنم در مسیر صراط مستقیم گردد ان شاءاللّه.
قدریّه چه کسانی هستند؟
مؤلّفان کتب فرق اسلامی، واژه قدریه را بر کسانی اطلاق می کنند که معتقدند انسان با اراده واختیار خود افعال خویش را می آفریند، وخداوند در این باره مشیّت و اراده ای ندارد، در واقع به آن کسانی اطلاق می گردد که منکر قدر هستند. هم چنین اطلاق این لغت بر آنانی که اعتقاد دارند افعال انسان چه خوب وچه بد مخلوق خداوند بوده و بر انسان مقدّر کرده است نیز، رواج دارد. بنابراین واژه «قدریّه » از الفاظی است که در دو معنای متضاد به کار رفته.
معنای نخست: مترادف با اختیار همه جانبه ی انسان بدون کوچک ترین تأثیری از جانب خدا.
معنای دیگر به معنی جبر است. جالب است که هر دو گروه منکر این موضوع هستند که آنان گروه قدریّه اند زیرا روایات متعدّدی در کتب اسلامی از زبان رسول خدا صلی اللّه علیه وآله وسلّم و بزرگان دین در ذمّ قدریّه رسیده است آنان. که با معنای نخست همراهند با معتزله ی اهل سنّت اتّفاق نظر دارند، یعنی گروه مفوّضه. و گروه دیگر که بر طرفداران جبر اطلاق می گردند با اشاعره و فقیهان اهل سنّت هم عقیده می باشند.
بنیان گذار قدریّه (در معنای تفویض)
نویسندگان کتب فرق وعقاید نوشته اند: نخستین کسی که از قدر به معنای (به معنای اختیار کامل یا تفویض) سخن گفت مردی نصرانی از اهالی عراق بود که به اسلام درآمده سپس از آن برگشته بود. این موضوع را معبد جهنی وغیلان دمشقی از او فرا گرفتند. معبد جهنی انتشار این اندیشه را در عراق، به عهده گرفت، و غیلان دمشقی به انتشار آن در شام پرداخت. معبد جهنی پس از مدّت ها تبلیغ در باب این اندیشه به عبدالرحمن ابن اشعث که بر ضدّ امویان قیام کرده بود پیوست. چون اشعث درنبرد خود با امویان دچار شکست شد، معبد جهنی از جمله ی اسیران این نبرد بود، و حجّاج ابن یوسف ثقفی او را کشت. امّا غیلان دمشقی که عهده دار نشر وتبلیغ این تفکّر در شام شده بود، میان او وعمر بن عبدالعزیز مناظره ای پیرامون عقیده اش در تفویض کامل اختیار به خلق وعدم وجود اراده و مشیّت خداوند، صورت گرفت و عمر توانست او را به فساد این فکر قانع کند (یا حدّ اقل این طور تظاهر نمود که قانع شده است.)عمربن عبدالعزیز او را به سرپرستی فروش تحفه ها و اندوخته های خزائن امویان منسوب کرد. وی عهده دار این کار شد؛ امّا پیوسته به امویان دشنام می گفت، هشام بن عبدالملک سخنان او را به خاطر سپرد وچون به خلافت رسید اوزاعی فقیه را فرا خواند تا در قدر با وی مناظره کند. هنگامی که اوزاعی بر وی غالب گشت، هشام به کشتن وی دستور داد و پس از بریدن دست و پایش او را به قتل رسانید.
بنیان گذار قدریّه (جبریّه)
بیشتر نویسندگان فرق وعقاید ادّعا می کنند نخستین کسی از مسلمانان که مردم را به این تفکّر جبر دعوت کرده، جعد بن درهم غلام بنی حکم بوده است. وی در شام سکونت داشته و با گروهی از یهودیان در ارتباط بوده است و از آنان اندیشه ی جبر را آموخته. او ملازمت امویان را اختیار کرد، و تربیت فرزندان آن ها را به عهده گرفت. جهم بن صفوان در کوفه با او دیدار کرد و جبر را از او فرا گرفت و از آن جا که جهم جزء دعوتگران و ترویج کنندگان این تفکّر قرار گرفت، در کاخ های خلفا مورد عنایت آنان بود؛ زیرا عقیده ی جبر اعمال و رفتار حکّام را مجاز می نمود و آلودگی آن ها را به لذّات و شهوات توجیه می کرد. جهم بن صفوان این عقیده را در عراق و خراسان رواج داد. او کاتب شریح بن حارث بود، و به همراه او نصر بن سیّار قیام کرد، و سرانجام در اواخر روزگار بنی امیّه، مسلم بن احوز مازنی او را به قتل رسانید. پس از کشته شدن جهم بن صفوان پیروانش به نهاوند کوچ کردند، و آن جا را پایگاه خود قرار دادند. این مذهب در مناطق مذکور همچنان باقی بود، تا این که ابو منصور ماتریدی در اوایل قرن چهارم ظاهر شد. وی بر آن ها غلبه یافت و مذهب او در این نقاط منتشر شد .
آن چه در باب بنیان گذاران این عقیده گفته شد به این معنی نیست که تا زمان آن ها کسی در باب جبر و قدر سؤال و بیان نظری نداشته است روایات متعدّد در باب سؤال مردم از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و امیر مؤمنان علی علیه السّلام و جواب آن بزرگواران به آن مطالب وارد شده است که نشان از وجود این شبهات در آن دوران دارد. امّا این افراد اشاعه دهنده این عقاید هستند و بخصوص جبریّه با یاری گرفتن از حکّام وقت که این اعتقاد دست های آنان را برای انجام هر جنایت و فسادی باز می کرد، توانستند نظرّیات خود را به صورت وسیعی اشاعه دهند؛ حتّی برخی بنیان گذار جبر را اوّلین خلیفه ی اموی یعنی معاویة بن ابی سفیان می دانند در مغازی واقدی به نقل از ابو هلال عسگری آمده است: “اوّلین کسی که ریشه ی تفکّر جبر را در جامعه ی مسلمان رواج داد معاویه بود”
با اشاعه ی این فکر مسئول تمام اعمال زشت و ظلم های آنان خداوند بود و آنان خود را مبرّی می دانستند.
موافقان قدریّه در معنی مفوّضه
معتزله: معتزله طایفه ای از عدلیّه است که اصل آن به واصل بن عطا شاگرد حسن بصری باز می گردد . معتزله اصول عقایدی برای خود دارند که در باب قدر و افعال بندگان نظر آنان چنین است: ” آزادی مردم در فعل وعمل و این که خداوند را بر کار بندگان قدرتی نیست “.
معتزله در مقابل مرجئه که انسان را موجودی مجبور می دانستند، قائل به اختیار انسان بودند. ظاهراً معتزله اعتقاد خود را در این زمینه از گروه قدریّه گرفته اند. به نظر می رسد این بحث در مکتب معتزله که مأخوذ از قدریّه است، ریشه در اعتقاد و برداشت آنان از توحید دارد. معتزله از مخالفان توحید افعالی بوده اند. طرفداران توحید افعالی همه اعمال، اعم از خیر و شر را به خداوند برمی گرداندند، امّا معتزله با این نظر مخالفند. به قول شهرستانی در الملل و النحل، همه ی معتزله اتّفاق دارند در این موضوع که بنده قادر است بر افعال خویش، هم بر نیک و هم بر بد. و موافق کردار خود مستحقّ عقاب و عذاب می شوند. و حضرت حق، -تعالی شأ نه – منزّه است از آن که او را نسبت ظلم و شر دهند و اتّفاق دارند در این که در افعال الاهی جز خیر و صلاح نباشد و واجب است بر حضرت حق تعالی از روی حکمت کامله، رعایت مصالح بندگان فرماید . البتّه اعتقاد به قدر در معنی تفویض در مقابله با اندیشه ی خطرناک جبر و در برا بر حکّام جوری که از آن اعتقاد دفاع کردند، نیز شکل گرفته است. بنابراین شاید بتوان گفت این اعتقاد در میان معتزله دلایل سیاسی نیز داشته است و البتّه آنان زمانی به دفاع و نشر این اعتقاد پرداختند که دولت اموی رو به اضمحلال بود؛ بنابراین گرفتار مشکلات و شورش های داخلی شده و مجال پرداختن به گروه هایی چون معتزله و افرادی چون واصل بن عطا – که خطری برای حکومت محسوب نمی شدند – را نداشت. در نتیجه آنان در بیان این اعتقاد همچون قدریّه گرفتار تیغ جلّادان و طناب دار نشدند. در میان گروه های مختلف معتزله “معمّریه” که پیروان ابوعمر محمّد بن عباد سلمی (متوفّای ۲۱۵ ق) هستند جزء مهم ترین گروه قدریّه که (مفوّضه) محسوب می شوند؛ چرا که بیش ترین تأکید را بر نفی صفات از ذات و نفی آن که تقدیر خیر و شر از خداست، دارند . همچنین “هشامیّه” که از پیروان هشام بن عمر فوطی (متوفّای ۲۲۶ ق)هستند نیز بر اساس عقیده مؤسّس خویش از سر سخت ترین طرفداران نظریّه قدر (در معنی تفویض) هستند. در این زمینه گفته اند هشام بن عمر بر خلاف آیه “ما الّفت بین قلوبهم ولکنّ اللّه الّف بینهم” ، معتقد بود که خداوند میان دل های مؤمنان الفت ایجاد نمی کند، بلکه مؤمنان به اعتقاد خود با یکدیگر دوست می شوند. او ایمان و کفر را هم مرتبط به افراد دانسته است که آنان می توانند بر کفر ونفاق پافشاری کنند ویا از آن دست بردارند . از میان فرقه های مختلف معتزله اعتقاد گروه “کعبیّه” که از پیروان ابوالقاسم عبداللّه بن احمد بن محمود بلخی معروف به کعبی می باشند در موضوع قدر با اعتقاد سایر معتزله فرق می کند. وجه ممیّزه نظر ابوالقاسم بلخی از سایر معتزله این است که او می گوید: “هر کاری نتیجه توانایی مقدّم بر آن است ” از نظر او قدرت بر فعل، در انسان ماندگار نیست. زیرا همین که کار انجام پذیرد، توانایی انجام آن نابود می شود. پس از آن خداوند توانایی دیگری می آفریند.
گروه جبائیه (یاران ابوعلی محمّد بن عبدالوهّاب بن سلام جبائی متوفّای ۳۰۳ ق (نیز معتقدند که افعال بندگان مخلوق خود آن هاست و چون توانایی انسان از جنس توانایی خداست، پس بندگان بر جنبش و سکون و هر کار دیگری توانا هستند .
گروه های منسوب به قدریّه (جبریّه):
اشاعره: مؤسّس این مذهب فکری ابوالحسن اشعری است که خود در ابتدا جزء گروه معتزله بود و تا سنّ چهل سالگی یعنی حدود اوایل قرن چهارم هجری در مجلس درس اساتید بزرگ به تعلیم اصول و مبانی اعتزال پرداخت، امّا پس از مباحث زیادی که با اساتید خود بخصوص استاد بزرگ خود ابو علی جبائی انجام داد، از مکتب اعتزال کناره گیری کرد و پس از قریب به پانزده روز گوشه گیری در یکی از روزهای جمعه به منبر مسجد جامع بصره رفت و با صدای بلند رو به جمعیّت رو نمود وچنین گفت: ” … ای مردم آنان که مرا می شناسند شناختند و هر کس که مرا نمی شناسد می داند من علی بن اسماعیل اشعری هستم. پیش از این، اصول معتزله را تدریس می کردم و می گفتم قرآن مخلوق وحادث است، … می گفتم که من فاعل شرورم و … اینک گواه باشید که من از این اعتقادات توبه کرده ام الخ ” .
چنان که از تواریخ برمی آید مکتب اشعری در زمان خود او با همین نام شکل گرفت و شاگردان او به تبلیغ اعتقادات آنان پرداختند. پس از چندی شیخ ابوالحسن اشعری پیروان بسیار یافت و بعد از وی شاگردانش مانند ابن مجاهد و دیگران طریقه او را دنبال کردند. در میان تربیت شدگان مکتب اشعری دو تن از همه مشهورترند: یکی ابوبکر باقلانی (متوفّای ۴۰۳ ق ) و دیگری قاضی عبدالجبّار (متوفّای ۴۱۵ ق).
قاضی عبدالجبّار سرانجام به کلّی از اشاعره روی گرداند و به مکتب اعتزال بازگشت. امّا بدون تردید ابوبکر باقلانی بیشترین تأثیر را در تنقیح و تهذیب مطالب عنوان شده در کتب اشعری داشته است .
نظریّه اشعریّون در باب افعال بندگان:
سیّد مرتضی رازی در تبصرة العوام از اشعری نقل می کند که گفته است ” کفر و ایمان و فسق و فجور و طاعت وعبادت و فواحش و معاصی جمله را خدا آفریده و قضا تقدیر کند و بر ایشان نویسد به اراده و مشیّت او باشد، از کافر کفر خواهد و ایمان نخواهد و قدرت بر ایمان ندهد” . در نظر اشعری انسان فقط کاسب فعل است به این معنا که قدرت بر انجام فعل از جانب خداست و او این توانایی را در انسان خلق می کند و اراده ی انسان بر آن فعلی تعلّق می گیرد که قدرت انجام آن را خدا در او خلق کرده است چون او خالق قدرت نمی باشد. پس همه ی افعا لش اعم از خیر یا شر به خدا برمی گردد امّا بر اساس اراده ای که کرده است مستحقّ پاداش یا مجازات می شود .
نظریّه پیروان جهم بن صفوان و گروه دیگری از اشاعره در باب افعال بندگان:
آنان نظریّه کسب را در مورد افعال بندگان نپذیرفته و چنین گویند که خلق را بر افعال خویش هیچ قدرت نباشد و ایشان مضطرّند بر انجام افعال چنان که درخت مضطر است در حرکت زمانی که باد آن را بجنباند.
صاحب کفایة الموحّدین گوید: “و امّا اشاعره (ظاهراً گروهی در میان آنان هستند که اختیارانسان را حتّی به اندازه مطرح شده در نظریه کسب هم قبول ندارند) که اکثر طوایف عامّه می باشند، اتفاق نمودند به این که جمیع افعال عباد از حرکات و سکنات و واجبات و مندوبات و مکروهات و قبیحات، خدای تعالی خالق و فاعل آن هاست و قدرتی برای عبد نیست نه قدرت مؤثّره نه قدرت کاسبه، بلکه بنده به منزله جماد است در افعال خود .
قدریّه براساس کلام رسول خدا صلّی اللّه علیه وآله وسلّم
حدیث ۱- از رسول خدا صلّی اللّه علیه وآله وسلّم نفل شده است که فرمودند: ” طایفه قدریّه بر زبان هفتاد پیامبر لعنت شده اند. گفتند قدریّه چه کسانی هستند؟ فرمود: قومی هستند که گمان می کنند خدا تقدیر فرموده برایشان معصیّت را و عذاب می کند آن ها را بر آن معصیّت . در این جا قدریّه به گروه مجبّره نسبت داده می شوند.
حدیث ۲- رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله وسّلم فرمودند: ” برای هر امّتی مجوسی است و مجوس این امّت کسانی هستند که می گویند قدر نیست .
شهرستانی به اقتضای اعتقاد مجوس که یک خالق برای شر و یکی برای خیر قائلند و تشابه اعتقاد آن ها با مفوّضه که انسان را فاعل مستقلّی می دانند ( که با گروهی از معتزله اهل سنّت این اعتقاد هماهنگ است که در افعال و عمل خود به خالقش نیازی ندارد) قدریّه را مفوّضه می داند .
– حدیث ۳- از طرفی در اسناد دیگری چون کفایه از بحارالانوار به طریق عامّه از خوارزمی نقل کرده است که چنین روایت نموده از محمّد بن علی مکّی که شخصی نزد رسول خدا صلّی اللّه علیه و آله و سلّم آمد آن حضرت به او فرمود: خبر ده مرا از عجیب ترین چیزی که دیده ای. عرض کرد: یا رسول اللّه قومی را دیدم که مادران و خواهران و دختران خود را نکاح می کنند و چون به ایشان می گفتند چرا چنین عمل قبیحی را می کنید می گویند قضا و قدر الاهی بر ما جاری است. حضرت فرمود: زود است که در امّت من جماعتی یافت شوند و چنین گویند و ایشانند مجوس امّت من همان طور که می بینید.
بر اساس احادیث رسیده از رسول خدا صلّی اللّه علیه وآله وسلّم لفظ قدریّه در برخی موارد به گروه جبریّه و در موارد دیگر به گروه مفوّضه اطلاق شده و هر دو گروه گمراه شمرده شده اند.
نتیجه گیری – گر چه با مراجعه به کتب لغتی مانند المنجد و مجمع البحرین این گونه برداشت می شود که قدریّه منکران تقدیرات خداوند هستند یعنی آنان که می گویند هر بنده خالق فعل خود می باشد. ولی از روایات این گونه برداشت می شود که هر دو گروه تحت عنوان قدریّه قرار داده شده و هر دو گروه گمراه از حق شمرده شده اند. هم چنین پیرو تحقیقات در تاریخ کلام و مذاهب اسلامی چنین به نظر می رسد که هر دو گروه ذیل عنوان قدریّه قرار داده شده اند در واقع جز این نیست که طریق هدایت و نجات نه در جبر و نه در تفویض قرار داده نشده بلکه آن چه طریق ونجات نامیده می شود همان راهی است که غیر از جبر وغیر از تفویض می باشد (امرٌ بین الامرین) که حقیقتی است روشن برای وجدان بیدار و آگاه آن که درصراط مستقیم سالک است امید که در فرصتی دیگر توفیق بیان این راه روشنگر حاصل گردد . در واقع وجه تسمیه گروه قدریّه در تاریخ به گروه جبریّه بدان دلیل است که آنان قدر وقضا را تنها از آن خدا دانسته و آن را از انسان نفی می کنند در حالی که وجه تسمیه قدریّه به گروه مفوّضه آن است که آنان قدر را از خداوند متعال در افعال بندگان نفی کرده و آن را تنها به فاعل مختار نسبت می دهند به همین جهت در تاریخ به هر دو گروه قدریّه اطلاق شده است .
آخرین دیدگاهها