حکیم صفای اصفهانی در سال (۱۲۳۱ ش – ۱۲۶۹ هجری) در شهر فریدون متولد شد. شاعر نامی محمود فرّخ در سفینه نام او را محمّد حسین نقل می کند. در آغاز جوانی به تهران رفت و هنوز بیست سال نداشت که به مسلک تصوف گرائید. وی سالیان دراز گوشه نشین بود. صفای در سال (۱۲۷۵ ش – ۱۳۱۴ هجری) بیمار شد و بیماری وی به درازا کشید و بیش از پیش از مردم کناره گرفت و پس از چندی از خرد بیگانه شد، تا سرانجام در سال (۱۲۸۳ ش – ۱۳۲۲ هجری) بدرود حیات گفت.
او مسمّط بهاریّه در نعت ولی عصر عجّل الله فرجه چنین سروده است:
(۱) از شاخ سرو و مرغ سحر خیز زد صفیر * برخیز من غلام تو ای ترک بی نظیر
سلطان سرخ گل زد زنگار گون سریر * ای لالهء تو رهزن و مشک تو دستگیر
با گونهء چو لاله بیاور شراب پیر * در پای گل که عالم فرتوت شد جوان
(۲) شد روزگار تازه و خرداد ماه شد * گیتی به دیدهء دی و بهمن سیاه شد
بر گاه سبزه خسرو گل پادشاه شد * در پای گل زدن می چون لاله گاه شد
ای ماه ارغوان من از رنج کاه شد * این کاه را به لاله توان کرد ارغوان
(۳) قد تو چون صنوبر و رویت چو لاله است * بر لاله تو کشته دو مشکین کلاله است
عقل از کلاله تو پریشان و واله است * صد سالخورده بنده ات ای خرد ساله است
خطّت نرسته نوبت خطّ پیال است * می ده ز خطّ جور که باشد خط امان
(۴) از کاخ سر پس از مه اردیبشت زن * خرداد شد تو خیمه بر اطراف کشت زن
زآب فسرده نار کف زرد هشت زن * بردارد خشت خم سر گردون به خشت زن
آن خاک خشک بر سر آن پیر زشت زن * ای خوب تر به گونه ز خورشید آسمان
(۵) زلف تو مشک ناب فروهشته بر پرند * بر پای دل ز یک سر مویت هزار بند
تا شد لوای عشق تو از بام دل بلند * بنیان هستی من و ما را ز بیخ کند
ای طرّهء تو فتنهء دلهای دردمند * ای گونهء تو آفت جانهای ناتوان
(۶) دست صبا به طرّهء شمشاد شانه زد * قمری به شاخ سرو ز وحدت ترانه زد
بر گل هزار دستان چنگ و چغانه زد * بایدم دم سپیده شراب شبانه زد
بیدار کن دو فتنه که باید نشانه زد * دل را به ناوک مژه و ابروی چون کمان
(۷) نخلی که دست صانع کل کشت داد بر * خاک سیه ز لاله و گل گشت کان زر
شد پست پیش سرو چمن سرو کاشمر * گلبن نهاد افسر پرویز گل به سر
از شاخ ریخت بر سر گل گنج نامور * از خاک رست از فر گل گنج شایگان
(۸) در زیر ظلّ رایت سلطان نوبهار * بنشست خسرو گل سوری چو شهریار
نرگس نهاد بر سر دیهیم زرنگار * بر خاک ریخت ابر گهرهای شاهوار
در جام گوهری زخزف ریز آب نار * چون آتش ترای لب لعلت چو ناردان
(۹) هدهد فراخت رایت زخزف نواخت کوس * سارویه در ترانهء وحدت علی الرؤس
گل را هزار دستان زد بر به پای بوس * رویی مراست بی تو به کردار سندروس
ای گونهء تو سرخ تر از دیدهء خروس * افکن به ساغر از دل بطّ خون ماکیان
(۱۰) از پر فراشت مرغ سلیمان به سر لوی * بر تارک چکاوه بود تاج خسروی
در آستین گل ید بیضای موسوی * موسیجه موسی ست و چمن وادی طوی
قمری دری سراید و درّاج پهلوی * طوطی فسانه گوید و طاوس داستان
(۱۱) مرغان شد آن که باز به وجد ابتدای کنند * در صحن باغ دلشدگان را ندی کنند
دل دستگیر زمزمهء داودی کنند * در شاعری به سبک صفا اقتدی کنند
احیای شعر عنصری و عسجدی کنند * کز عسجدی نمانده و از عنصری نشان
(۱۲) ساقی بیا که چون بط آهنگ شط کنیم * از نای بط شهود دم بار بط کنیم
ادارک سرّ جام جم از هفت بط کنیم * از نای بط شهود دم بار بط کنیم
جان را رهین خون گرانبار بط کنیم * در پیشگاه میکدهء صاحب الزمان
(۱۳) ختم ولایت نبوی پادشاه عصر * ذاتی که سرسر نبوّت بدوست حصر
آن شاه کش به بام الوهی ست قصر * باب امم امام مسلّم خدای نصر
موجود بی بدایت و بی انتها و حصر * مولود در مکان پدر پیر لا مکان
(۱۴) طفلی که پیر بود و فلک بود در قماط * سرّی که ملک را به ملک داد ارتباط
کویش بهشت و رهگذر کوی او صراط * ساریست همچو نقطهء توحید از نقاط
در صورت سلیمان در سکوت بساط * در عقل و نفس و طبع و هیولی و جسم و جان
(۱۵) عقل نخست با همه حشمت گدای اوست * خورشید آسمان برین خاک پای اوست
نه آسمان مظلّهء ظلّ همای اوست * آن وجهه کز فناست منزّه لقای اوست
فانی ست در خدای و بزرگی روای اوست * مقهور قاهرست و با شیاست قهرمان
(۱۶) مشکوة سر اوست ولی نعمت مسیح * از دولت گدای درش دولت مسیح
در کیش اوست پیش امم دعوت مسیح * از خوان اوست ریزه خوری حضرت مسیح
روحی که جلوه کرد درو صورت مسیح * آمد برون ز خلوت و شد عیسی زمان
(۱۷) ای دل که بندهء در نفس مقیّدی * آزادهء مؤیّد و حبس مؤبّدی
بشکن قفس که باز سفید مؤیّدی * در جو خویش صاحب سلطان سوددی
دارای سرّ قائم آل محمّدی * کز صورت تو سرّ ولایت بود عیان
(۱۸) پیداست پیش دیدهء بینا ولیّ امر * سر نشست و صورت بالا ولیّ امر
ساریست در ضعیف و توانا ولیّ امر * جاری بود به قطره و دریا ولیّ امر
سرّست بس که باشد پیدا ولیّ امر * پیدا و پیش دیده دجّال خو نهان
(۱۹) ذاتی ست کز علوّ تجلّی ست در صفات * اسمای امّهات مر او راست اسم ذات
طفلی کزو رسیده بام و باب حیات * باب جماد و جانور حادث و نبات
در بحر بیکران فنا کشتی نجات * بر گوهر ثمین بقا بحر بیکران
(۲۰) محبوب عاشقان دل از دست داده اوست * مطلوب سالکان ز پا در فتاده اوست
برّی که بر فراشته این سقف ساده اوست * طفلی که عقل پیرش از اندیشه زاده اوست
شاهی که آسمانش بر در ستاده اوست * چون بنده در مجرّه کمر بسته بر میان
(۲۱) ختم ولایت آیت کل خسرو وجود * سلطان چار حضرت از غیب و از شهود
آن جلوه کش برند به دیر و حرم سجود * آن شاه کز جبلت او جلوه کرد جود
قوسین را نزول نمود آن شه و صعود * از بی نشان بیامد و شد سوی بی نشان
(۲۲) قومی ولایت تو به عیسی کنند ختم * ختمست آیت تو به عیسی کنند ختم
راه هدایت تو به عیسی کنند ختم * قدر کفایت تو به عیسی کنند ختم
خواهند رایت تو به عیسی کنند ختم * ای خاتم ولایت احمد مخواه هان
(۲۳) عیسی پیاده ئیست به ظلّ لوای تو * تو پادشاه امری و عیسی گدای تو
من با زبان عیسی گویم ثنای تو * ای مهدی وجود که جانها فدای تو
دجّال شرک خانه گرفت ست جای تو * توحید کن که جای بپردازد این عوان
(۲۴) خورشید آسمان ولایت کجا و ظلّ * خیر البشر کجا و بشر دل کجا و گل
روح الله آیتی ست زانسان معتدل * عیسی لطیفه ئیست از آن لطف متّصل
ای فتنهء مشاهده دلبر کجا و دل * مهدی کجا و عیسی جانان کجا و جان
(۲۵) مهدی ظهور جمع جمیع حقایقست * بر بدو و ختم قادر و قیّوم و فائق ست
اسما شقیق و مهدی باغ شقایق ست * هست این حدیقه ئی که محیط حدایق ست
عیسی دقیقه ئیست که از آن دقایق ست * مهدیست مظهر کل در محضر عیان
(۲۶) مهدی فراز قصر الوهی کند کنام * عیسی به چرخ چارم فرقست زین دو گام
بسیار راه باشد از حال تا مقام * سر مست خاص می دهد از می تمیز جام
این باده نیست در خور مینای جان عام * اوج یقین کجا و پر طائر گمان
(۲۷) از این و آن ببر که به قطبت مدار نیست * قطب مدیر ما به مدار استوار نیست
ذات ولی هفت و چهار آشکار نیست * یک وحدتست بستهء هفت و چهار نیست
رندی که بر تکاور وحدت سوار نیست * گو گام زن که باز نمانی از این و آن
(۲۸) ای جامع لطیف که در هر دلیت جاست * در دل نشسته ئی تو و دل خانهء خداست
یک کشور و دو سلطان در عهدهء خطاست * حق را دوئی نگنجد این مسلک صفاست
توحید سرّ خاص سلاطین اولیاست * یک پادشاست بر همه عالم خدایگان
(۲۸) یعنی تویی که نیست و رای تو جزو و کل * ای مهدی ولایت و ای هادی سبل
فعّال عقل و نفس و نفس هیولای خار و گل * تا کی زنیم زیر گلیم دغا دهل
هم خالق عقولی و هم رازق مثل * هم سرّ لا مکانی و هم صورت مکان
(۲۹) با آن که بی نشانی در هر کرانه ئی * از تست ای ولی ولایت نشانه ئی
هم در میان نئی و تو و هم در میانه ئی * ای خانهء خدا که خداوند خانه ئی
ای پاسبان دین که به دولت یگانه ئی * بیرون بیا که شد دزد پاسبان
آخرین دیدگاهها