مؤمن نباید، آن حضرت عليه السلام را ياد کند مگر با القاب شريف مبارکش، مانند: حجّت، قائم، مهدي، صاحب الامر، صاحب الزمان و غير اينها، و ترک تصريح به نام شريف اصلي آن حضرت که اسم رسول خدا صلي الله عليه وآله است: «م ح م د» و علماي ما – که خداي تعالي رحمتشان کند – در حکم نام بردن مولايمان حضرت مهدي عليه السلام به نام اصلي، اختلاف کردهاند. بعضي از آنها به طور کلّي – جز در حال تقيّه – آن را جايز شمردهاند مانند محدّث عاملي در کتاب وسائل [۱] و برخي به طور مطلق آن را ممنوع دانستهاند، چنانکه ظاهر آنها از دو شيخ اقدم مفيد و طبرسي – قدس سرّهما – حکايت شده همين نظر است. و بعضي به طور مطلق آن را حرام شمردهاند مگر در دعاهاي رسيده از معصومين عليهم السلام و اين نظر اسماعيل بن احمد علوي عقيلي طبرسي قدس سره است که در کتاب کفاية الموحدين بيان کرده است و برخي آن را جايز ولي مکروه دانستهاند، مانند شيخ محقق انصاري قدس سره. و عده اي حرام بودن را به نام بردن در محافل و مجامع اختصاص داده اند نه در موارد ديگر مانند: سيّد محقّق ميرداماد و دانشمند مدقّق نوري – قدس سرّهُما – و بعضي حرمت را به زمان غيبت صغري اختصاص داده اند، و من گوينده اي بر اين قول نمي شناسم ولي از سخن فاضل مجلسي در بحار [۲] چنين ظاهر مي شود که کسي اين قول را داشته است و خدا داناست. و ممکن است اين قول را به نظر اوّل باز گرداند به جهت شدّت تقيه در زمان غيبت صغري، چنان که پوشيده نيست.
و به هر حال تحقيق سخن در اين باره اين که: ياد کردن نام شريف معهود آن حضرت بر چند گونه تصور ميشود:
گونه اول: ياد کردن آن در کتاب ها، که در جايز بودن آن ترديد نيست به حکم اصل، و به جهت اينکه دلايل منع شامل آن نمي شود، و نيز به جهت آنکه خواهيم ديد که شيوه پيشينيان صالح و علماي عامل ما – که رضوان خداوند بر همه آنان باد – بر اين بوده است، از زمان شيخ کليني تا زمان ما اينطور بوده که نام آن حضرت عليه السلام را در کتابهاي خود ذکر کردهاند، بدون اينکه کسي بر آنان اعتراض نمايد.
گونه دوم: ياد کردن آن جناب با اشاره و کنايه، مانند اينکه گفته شود: اسم او اسم رسول خدا صلي الله عليه و آله است و کنيه اش کنيه آن حضرت مي باشد. اين نيز جايز است به همان ادلّه اي که در گونه نخستين گذشت، به اضافه روايات متعددي که از طريق شيعه و سني از پيغمبر صلي الله عليه و آله رسيده که در آنها تصريح فرموده به اينکه: مهدي از فرزندان من است، نام او نام من و کنيهاش کنيه من مي باشد. و بايد دانست که جايز بودن در اين مورد و گونه اوّل به غير حال ترس اختصاص دارد، زيرا که حالت ترس از جمله عناوين عارضي است که مايه حرام شدن هر جايز مي باشد چنانکه پوشيده نيست.
گونه سوم: ياد کردن آن حضرت در دعا و مناجات، به طوري که عنوان نام بردن در محافل و مجامع را نداشته باشد. ظاهراً در اين صورت نيز جايز است، به جهت اينکه دلايل جواز در اين قسمت جريان دارد، اضافه بر ورود آن در بعضي از دعاها و تعقيبات، ولي احوط آن است که ترک گردد، مگر اينکه در روايت صحيحي رسيده باشد، (خوب دقت کنيد).
گونه چهارم: ياد کردن آن حضرت در مجامع و غير آنها به طور سرّي و در دل، و حق آن است که در اين صورت نيز جايز باشد، به جهت اينکه دلايل منع از اين قسمت منصرف است، پس اصل و دلايل جواز بدون معارض باقي مي مانند، اضافه بر روايتي که در مستدرک با سندي از حذيفه بن اليمان آمده که رسول خدا صلي الله عليه و آله در خبر وصف حضرت مهدي عليه السلام فرمود: «و اوست که به طور آشکارا پيش از قيامش کسي نامش را نبرد مگر کافر به او». [۳] و نيز مؤيّد اين اختصاص يافتن حرمت به آن در مورد اجماعي که محقق داماد آن را نقل کرده که: «بطور علني و آشکار نامش را برند».
گونه پنجم: ياد کردن اين اسم شريف در مواقع ترس، مانند: محافل و مجالس دشمنان دين که تقيّه با آنان واجب است، و هيچ اختلافي از هيچ يک از متقدمين و متأخّرين در حرمت اين قسم نيست، و نيز تمام دلايل تقيّه بر آن دلالت دارد، و همچنين احاديث منع از نام بردن، همگي شامل اين قسم ميشود.
گونه ششم: ياد کردن نام آن حضرت در مجالس که ترس و تقيّه اي در آنها نيست، و اين گونه است که معرکه آرا و جاي بحث و گفتگو مي باشد. و مختار نزد من، قول به حرمت آن است، موافق با رأي شيخ صدوق و مفيد و طبرسي و محقق داماد و علاّمه مجلسي و عالم محقق نوري رحمهم الله، بلکه در گفتار محقّق داماد اجماع بر آن نقل گرديده، و در سخن بعضي ديگر شهرت اين قول حکايت شده، به دليل اخبار صحيح، معتبر و مستفيض، بلکه از لحاظ معني در حدّ تواتر. از جمله:
۱ – شيخ صدوق رحمه الله به سند صحيحي از ابوهاشم جعفري روايت آورده که گفت: شنيدم حضرت ابوالحسن العسکري (امام هادي عليه السلام) ميفرمود: «جانشين بعد از من پسرم حسن است، پس چگونه خواهيد بود در جانشين پس از جانشين؟ راوي گويد: عرضه داشتم: خداوند مرا فداي تو گرداند! چرا؟ فرمود: زيرا که شما شخص او را ميبينيد و بردن نامش براي شما روا نيست. گفتم: پس چگونه او را ياد کنيم؟ فرمود: بگوييد حجّت از آل محمد – صلّي اللَّه عليه وعلي آبائه الطاهرين المعصومين -». [۴]
ثقة الاسلام کليني رحمه الله نيز در کافي اين حديث را به طور مرسل روايت کرده است. [۵]
۲ – شيخ صدوق رحمه الله به سند صحيحي، از حضرت امام صادق عليه السلام روايت کرده که فرمود: «صاحب اين امر مردي است که هيچ کس با اسمش او را ياد نکند، مگر اينکه کافر باشد». شيخ کليني نيز به سند صحيحي اين خبر را چنين روايت نموده: «صاحب اين امر را کسي به نامش اسم نبرد مگر کافري». [۶]
۳ – در «کافي» [۷] و «کمال الدين» به سند معتبري، از ريّان بن الصلت آمده که گفت: «شنيدم حضرت ابوالحسن الرضا عليه السلام – که درباره قائم عليه السلام سؤال شده بود – ميفرمود: جسمش ديده نميشود و به اسم نام برده نگردد». [۸]
همين خبر را به طور مسند در مستدرک از ريّان بن الصلت روايت کرده که گفت: «شنيدم حضرت رضا علي بن موسي عليهما السلام ميفرمود: قائم مهدي فرزند پسرم حسن است که بدنش ديده نميشود، و کسي او را در زمان غيبتش به اسمش نام نبرد تا اينکه او را ببيند و اسمش را اعلان کند [اعلان کنند] پس [در آن هنگام] هر کس از خلايق بخواهد اسم او را ببرد…».
۴ – در مستدرک به طور مسند از رسول خدا صلي الله عليه و آله آمده در خبر توصيف حضرت مهدي عليه السلام که فرمود: «و اوست آنکه پيش از قيامش به طور آشکار نامش را نبرد مگر کسي که به او کافر باشد». [۹]
۵ – و در همان کتاب نيز از حسين بن علوان آمده که امام صادق عليه السلام در شماره امامان فرمود: «آنان دوازده تن از آل محمد عليهم السلام مي باشند؛ علي، حسن، حسين، علي بن الحسين و محمد بن علي و هر کس که خدا خواسته. راوي عرضه داشت: فدايت شوم! همانا من از تو سؤال ميکنم تا به حق، مرا فتوا دهي. فرمود: من و اين پسرم – و به فرزندش موسي اشاره کرد – و پنجمين از فرزندان او، شخص او غايب مي شود و ياد کردنش با اسمش روا نباشد». [۱۰]
۶ – توقيع شريف آن حضرت عليه السلام که: «ملعون است ملعون، کسي که در محفلي از مردم اسم مرا ببرد…». [۱۱]
۷ – توقيع ديگري از آن جناب عليه السلام که: «هر کس در ميان جمعي از مردم اسم مرا ببرد، لعنت خدا بر او باد». [۱۲] اين دو توقيع را شيخ صدوق رحمه الله در کتاب «کمال الدين» روايت کرده. [۱۳]
۸ – روايتي است که شيخ صدوق رحمه الله، به سند خود از حضرت امام باقر عليه السلام آورده که فرمود: «عمر بن خطاب از امير مؤمنان عليه السلام درباره حضرت مهدي سؤال کرد و گفت: اي پسر ابوطالب! از مهدي خبر ده که اسمش چيست؟ فرموده: اسمش را نه [نميگويم] به درستي که حبيب من و خليلم از من پيمان گرفت که نام او را بازگو نکنم تا اينکه خداي – عزّ و جلّ – او را برانگيزد و آن، از چيزهايي است که خداي – عزّ و جلّ – علم آن را به رسولش سپرده است». [۱۴]
۹ – حديث خِضر که در بخش دوم کتاب، به سند صحيحي آن را روايت آورديم و در آن آمده: «و گواهي مي دهم بر مردي از فرزندان حسين که کنيه و نامش گفته نمي شود تا اين که خداوند امرش را آشکار سازد».
۱۰ – شيخ صدوق به سند صحيحي از امام صادق عليه السلام آورده که فرمود: «پنجمين از فرزندان هفتمين [امام] از شما غايب مي شود و بردن نامش براي شما روا نيست». [۱۵]
۱۱ – شيخ صدوق به سند صحيحي از حضرت ابوجعفر ثاني، امام جواد عليه السلام روايت آورده که در وصف حضرت مهدي عليه السلام فرمود: «اوست آنکه از مردم ولادتش مخفي مي ماند و بردن نامش بر آنها حرام مي باشد» [۱۶] که تمام اين حديث در بخش چهارم کتاب، در حرف «ع» ضمن خبرهاي امام جواد عليه السلام به غيبت آن جناب گذشت.
۱۲ – روايتي که شيخ صدوق از عبد العظيم حسني، در حديث عرضه کردن دينش بر حضرت ابوالحسن علي بن محمد عسکري امام هادي عليه السلام آورده: «… پس امامان را برشمرد تا حضرت ابوالحسن امام هادي عليه السلام. آنگاه حضرت هادي عليه السلام فرمود: و پس از من حسن فرزندم [امام ميباشد] پس چگونه است حال مردم با جانشين بعد از او! گويد: عرضه داشتم: و چرا اينگونه است؟ اي مولاي من! فرمود: زيرا که شخص او ديده نمي شود و ياد کردن نامش حلال نمي باشد، تا هنگامي که خروج کند، پس زمين را آکنده از قسط و عدل سازد…». [۱۷]
۱۳ – نيز خبر صحيحي از محمد بن زياد ازدي آورده که گفت: از سرورم حضرت موسي بن جعفر عليهما السلام درباره فرموده خداي – عزّ و جلّ -: «وَ أَسْبَغَ عَلَيْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً»؛ [۱۸] و نعمتهاي ظاهري و باطني خويش را بر شما تمام کرد. پرسيدم. آن حضرت عليه السلام فرمود: نعمت ظاهر، امام ظاهر است و نعمت باطن، امام غايب مي باشد. به آن جناب عرضه داشتم: آيا در امامان کسي هست که غايب شود؟ فرمود: آري. از ديدگان مردم، شخص او غايب مي شود، ولي از دلهاي مؤمنين، ياد او غايب نمي گردد و او دوازدهمين تن از ما [امامان] است، خداوند هر دشواري اي را براي او آسان مي نمايد و هر سختي اي را برايش رام مي سازد و گنجهاي زمين را برايش آشکار مي گرداند و هر دوري را براي او نزديک مي نمايد و هر سرکش ستيزگر را به او نابود مي گرداند و بر دستهاي او [به دست او] هر شيطان طاغي را هلاک مي سازد، او پسر بهترين کنيزان است آنکه ولادتش بر مردم پوشيده مي ماند و نام بردنش بر آنان حلال نباشد، تا اينکه خداوند او را آشکار سازد، پس زمين را پر از قسط و عدل نمايد، همچنان که از ستم و ظلم آکنده باشد». [۱۹]
۱۴ – شيخ جليل علي بن محمد خزّاز رازي (يا قمي) در کتاب «کفاية الاثر في النصوص علي الأئمّة الاثني عشر عليهم السلام» به سند خود از جابر بن عبد اللَّه انصاري آورده که گفت: جندل بن جناده يهودي از خيبر بر رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شد و عرضه داشت: اي محمد صلي الله عليه و آله! مرا خبر ده از آنچه براي خداوند نيست و از آنچه نزد خداوند نيست و از آنچه خداوند نمي داند؟ آنگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: امّا آنچه براي خداوند نيست، خداوند را شريکي نيست؛ و امّا آنچه نزد خداوند نيست، پس نزد خداوند ظلمي نسبت به بندگان نيست؛ و امّا آنچه خداوند نمي داند، آن گفتار شما گروه يهود است که عُزير پسر خدا است و خداوند براي خود فرزندي نمي داند. پس جندل گفت: گواهي ميدهم که هيچ خدايي جز اللَّه نيست و به حق، تو رسول خدا هستي. سپس گفت: اي رسول خدا! من ديشب در خواب موسي بن عمران عليهما السلام را ديدم که به من فرمود: اي جندل! بر دست محمد صلي الله عليه و آله مسلمان شو و به جانشينان بعد از او دست بياويز. پس من مسلمان شدم و خداوند اين نعمت را به من روزي فرمود، اکنون مرا از جانشينان پس از خودت خبر ده، تا به آنان متمسّک گردم. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: اي جندل! اوصياي من پس از من، به شماره نقباي بني اسراييل مي باشند. عرضه داشت: آنها دوازده تن بوده اند، همچنان که در تورات يافته ام. رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: آري. امامان بعد از من دوازده تن مي باشند. عرضه داشت: اي رسول خدا! آيا همگي آنها در يک زمان خواهند بود؟ فرمود: نه. ولي جانشيني پس از جانشين ديگر، که البتّه تو جز سه تن از آنها را درک نخواهي کرد. عرضه داشت: پس اي رسول خدا! نامشان را برايم بگو! فرمود: آري. به درستي که سيّد اوصيا و وارث پيغمبران و پدر امامان علي بن ابي طالب عليهما السلام را بعد از من خواهي ديد، سپس فرزندش حسن، سپس حسين را. به آنها پس از من متمسّک شو و ناداني جاهلان تو را نفريبد، پس چون هنگام ولادت فرزندش عليّ بن الحسين سيد العابدين شود، خداوند عمر تو را به سر خواهد آورد و آخرين برخوداري ات از دنيا، جرعه اي از شير خواهد بود. جندل گفت: اي رسول خدا! همچنين در تورات يافتم: «اليا اليا بقطو شَبراً و شُبيراً». ولي نام هايشان را نشناختم، بعد از حسين چند وصيّ هست و نامشان چيست؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: نُه تن از فرزندان حسين عليه السلام مي باشند و مهدي از آنهاست، که چون مدّت حسين سپري گشت، بعد از او پسرش علي امر امامت را به عهده مي گيرد، لقبش زين العابدين است؛ و چون مدّت علي سپري شد، امر امامت را بعد از او پسرش محمد به عهده مي گيرد، که باقر خوانده مي شود؛ و چون دوران محمد پايان مي يابد، بعد از او جعفر که صادق خوانده مي شود، مسؤوليت امامت را به دوش مي کشد؛ پس هنگامي که دوران جعفر تمام مي گردد، بعد از او موسي که کاظم خوانده مي شود، اين امر را بر عهده مي گيرد؛ سپس چون مدت موسي منقضي شود، پس از او پسرش علي اين امر را به عهده مي گيرد، که رضا خوانده مي شود؛ و هرگاه که دوران علي سپري گردد، بعد از او فرزندش محمد به امر امامت قيام کند، که زکيّ خوانده مي شود؛ پس چون مدّت محمد منقضي شود، امر امامت را بعد از وي، پسرش علي که نقي خوانده مي شود، خواهد داشت؛ و چون مدّت علي به سر آيد، امر امامت را بعد از او، حسن پسرش خواهد داشت که امين خوانده مي شود؛ سپس امام مردم از آنها غايب خواهد گشت. جندل گفت: اي رسول خدا! او حسن است که از آنها غايب خواهد شد؟ فرمود: نه. ولي فرزندش حجّت است، گفت: يا رسول اللَّه! پس اسم او چيست؟ رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: نامش برده نمي شود، تا اينکه خداوند او را آشکار گرداند. جندل گفت: اي رسول خدا! ما ياد آنها را در تورات يافته ايم و البته موسي بن عمران عليهما السلام به تو و جانشينان بعد از تو از خاندانت به ما مژده داده است. سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله اين آيه را تلاوت کرد: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الأَرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضي لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً»؛ [۲۰] خداوند کساني که از شما ايمان آورده و کارهاي نيک انجام داده اند، وعده داده که البته آنان را در زمين جايگزين خواهد ساخت، همچنانکه آنان را که پيش از ايشان بودند، به خلافت رسانيد. و به راستي که دينشان را که برايشان پسنديده مُکنت خواهد داد و پس از ترسشان، به جاي آن، امنيّتشان خواهد بخشيد…» آنگاه جندل گفت: اي رسول خدا! ترس آنها چيست؟ فرمود: اي جندل! در زمان هر يک از آنان کسي هست که متعرّض او شود و اذيتش کند، پس هرگاه خداوند خروج قائم ما را تعجيل فرمايد، زمين را پر از قسط و عدل سازد، همچنان که از ستم و ظلم آکنده باشد. سپس رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: خوشا به حال صبر کنندگان در زمان غيبت! و خوشا به حال کساني که بر شيوه آنان پايدار مانند! آن هايند که خداوند در کتابش آنان را وصف نموده و فرموده: «اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالغَيْبِ»؛ [۲۱] آنان که به غيب ايمان دارند. و فرموده: «أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ المُفْلِحُونَ»؛ [۲۲] آنها حزب خدايند، توجّه کنيد که البته حزب خداوند رستگارانند.
ابن الاسفع [روايت کننده اين خبر از جابر بن عبداللَّه] گويد: سپس جندل بن جناده تا زمان حضرت حسين بن علي عليهما السلام زندگي کرد، آنگاه به طائف رفت، پس از آن، نعيم بن ابي قيس برايم گفت که: در طائف بر او وارد شدم در حالي که بيمار بود، سپس شير درخواست کرد و آن را آشاميد و گفت: اينچنين رسول خدا صلي الله عليه و آله به من وعده فرموده که: آخرين توشه ام از دنيا آشاميدني شير باشد. آنگاه درگذشت – خداي تعالي رحمتش کند – و در طائف در جايي که به «کوراء» معروف است، دفن شد. [۲۳]
۱۵ – فاضل متبحّر نوري رحمه الله در کتاب «مستدرک الوسائل» به نقل از کتاب «الغيبه» شيخ ثقه جليل فضل بن شاذان روايت آورده، از محمد بن عبد الجبّار که گفت: به سرورم حضرت حسن بن علي امام عسکري عليه السلام عرضه داشتم: اي فرزند رسول خدا فدايت شوم! دوست ميدارم که بدانم چه کسي امام و حجّت خداوند بر بندگانش بعد از توست؟ فرمود: امام و حجّت بعد از من پسرم، همنام رسول خدا صلي الله عليه و آله و هم کنيه اوست، آنکه خاتم حجّتهاي الهي و خلفاي او ميباشد … تا اين که فرمود: پس براي احدي روا نيست که پيش از خروجش او را به نام يا کنيهاش بخواند. [۲۴]
۱۶ – در مستدرک از همان کتاب آمده که گفت: ابراهيم بن محمد بن فارس نيشابوري برايمان حديث گفت: هنگامي که والي عمرو بن عوف در پي کشتنم برآمد، و او مردي سختدل و نسبت به کشتن شيعيان حريص بود و اين خبر که به من رسيد، ترس شديدي مرا فرا گرفت، با خانواده و دوستانم خدا حافظي کردم و به سوي خانه حضرت ابومحمد (امام عسکري عليه السلام) رهسپار شدم، تا با آن جناب هم وداع نمايم و به فکر فرار کردن بودم، پس هنگامي که بر آن حضرت وارد شدم، پسري ديدم در کنارش نشسته که صورتش همچون ماه شب چهارده درخشان بود، از نور و درخشندگي اش متحيّر ماندم و نزديک بود که ترس و قصدِ فرار خودم را فراموش کنم. پس [آن پسر] به من فرمود: فرار مکن که به راستي خداي – تبارک و تعالي – به زودي شرّ او را از تو دفع خواهد کرد. بر حيرتم افزوده شد و به حضرت ابومحمد عليه السلام عرض کردم: اي سرور من! خداوند مرا فداي تو گرداند! او کيست که از آنچه در خاطرم بود خبر داد؟ فرمود: او پسرم و جانشين بعد از من است و هم او است آنکه غايب ميشود غيبتي طولاني و پس از پُر شدن زمين از جور و ظلم آشکار مي گردد و آن را آکنده از قسط و عدل مي سازد. پس درباره اسم او پرسيدم، فرمود: او همنام و هم کينه رسول خدا صلي الله عليه و آله است و براي احدي روا نيست که او را به نام و يا کنيهاش بخواهد، تا اينکه خداوند دولت و حکومتش را ظاهر گرداند، پس اي ابراهيم! آنچه امروز از ما ديدي و شنيدي جز از اهلش پنهان بدار. ابراهيم گويد: آنگاه بر آن دو بزرگوار و بر پدرانشان درود فرستادم و در حالي که فضل خداي تعالي را پشتوانه خويش نموده و به آنچه از حضرت صاحب عليه السلام شنيده بودم، اعتماد داشتم بيرون شدم…». [۲۵]
اينها قسمتي از اخبار بود که بر حرام بودن ياد اسم شريف آن حضرت دلالت دارد. و اين اخبار – چنانکه ديديد – بر دو گونه مي باشند؛ گونه اي از آنها دلالت دارند بر حرام بودن ياد اسم مورد بحث، چه در مجامع و چه در غير آن ها، خواه در حال تقيّه و ترس باشد، يا در غير آن حال باشد و چه در غيبت صغري باشد و چه در غيبت کبري.
گونه ديگر از آن روايات، حرمت را به مجامع اختصاص دادهاند و اينکه آن اسم شريف را به طور علني و آشکار ياد نمايند. و اين گونه از احاديث منظور آن گونه ديگر را بيان مي کنند، اطلاق هاي آن اخبار را مقيّد مي سازند [به اينکه در مجامع و مجالس به طور علني آن اسم مقدس ذکر گردد] ، و شاهد بر اين، قرائن آينده است از جمله: منعقد شدن اجماع منقول در سخن محقق داماد رحمه الله بر تحريم مي باشد، که اين اجماع در خصوص مجامع به طور علني و آشکار است.
اگر بگوييد: ممکن است اين اخبار منظورشان حال تقيّه و ترس باشد، به قرينه بعض اخبار ديگر، پس جايز نيست که در غير آن مورد، آنها را سرايت دهيم؟ مانند آنچه در «اصول کافي» از علي بن محمد از ابوعبد اللَّه صالحي روايت شده که گفت: «بعضي از اصحاب ما پس از درگذشت حضرت ابومحمد امام عسکري عليه السلام از من خواستند که از اسم و جايگاه حضرت صاحب الامر عليه السلام سؤال نمايم، پس جواب بيرون آمد که: اگر بر اسم، آنها را دلالت دهي، آن را شايع مي کنند و اگر منزلگاه را بدانند، آن را نشان خواهند داد. [۲۶] و مانند آنچه در «کمال الدين» از عبد اللَّه بن جعفر حميري، از محمد بن عثمان عَمْري ضمن حديثي روايت آمده، که حميري به او گفت: تو جانشين حضرت ابومحمد امام عسکري عليه السلام را ديده اي؟ جواب داد: آري. به خدا سوگند!… تا آنجا که گويد: گفتم: پس اسم [او را بگو]؟ گفت: بر شما حرام است که از آن بپرسيد و من اين را از خود نمي گويم و براي من روا نيست که حلال و حرام کنم و ليکن از خود اوست، چون نزد زمامدار چنين ثابت شده که حضرت ابومحمد عليه السلام درگذشت در حالي که فرزندي از او به جاي نماند … تا اينکه گفت: و اگر اسم گفته شد، جستجو واقع مي گردد، از خداوند پروا کنيد و از اين کار دست بکشيد. [۲۷]
آنچه در اين دو خبر و مانند اينها آمده، وجه تشريع حکم و بيان حکمت نهي از بردن آن نام مقدس است، همچنانکه حکمت تشريع غسل جمعه اين بود که تا مردم از بوي زير بغل انصار اذيت نشوند – به طوري که در کتاب «فقيه» و غير آن روايت شده – پس همانطور که بر اثر منتفي شدن آن حکمت، دستور غسل جمعه برداشته نمي شود، همچنين با منتفي شدن اين حکمت، دستور حرمت نام بردن آن حضرت از بين نمي رود.
اگر بگوييد: ظاهر علّتي که در روايت دوم بيان شده، آن است که ترس علت حرام شدن است، پس اگر ترس برداشته شود حکم نيز برداشته مي شود؟ مي گويم: نمي توان آن را بر علّت حقيقي حمل کرد، به خاطر چند وجه؛
اوّل: اينکه نظير اين عبارت در چندين مورد وارد شده و علماي ما آنها را بر حکمت وضع حکم حمل کرده اند، بنابراين روايت مزبور در آنچه ادعا شده، ظهور ندارد. البته اگر نصّي در منحصر بودن علّت تحريم چيزي به طور خصوص وارد شود، جايز است که از عموم تحريم دست برداريم، و اين امر در اينجا معلوم نيست آنطور باشد، به جهت اينکه تصريحي در آن نيست و علم نداريم که علّت حکم به هنگام ترس و تقيّه منحصر باشد، چنانکه ان شاء اللَّه تعالي خواهي دانست.
دوم: اينکه اگر همين جهت علّت بود، پيغمبر صلي الله عليه و آله از ياد کردن نام آن جناب براي جندل خيبري خودداري نمي کرد و نيز امام صادق عليه السلام اصحاب خود را از ياد نمودن نام شريفش نهي نمي فرمود؛ زيرا که در آن زمانها راجع به اين امر تقيّهاي نبود، چون هنوز حضرت مهدي – عجّل اللَّه فرجه الشريف – متولد نشده بود. و آنچه احياناً پنداشته مي شود که: از امامان عليهم السلام در مورد نهي از بردن نام آن و حرام بودن و حلال نبودن آن رسيده، خبر از حال کساني است که در زمان حضرت حجّت عليه السلام هستند، به اينکه بردن نام آن حضرت به جهت تقيّه و ترس بر آنها حرام است، چنين پنداري بسيار دور از حقيقت و در نهايت سستي و بي پايگي است، چون ظاهر از فرمايش امامان، آن است که در مقام بيان حکم بوده اند، اضافه بر اينکه اين پندار در بعضي از نصوص ياد شده ممتنع مي باشد، مانند فرموده آن حضرت عليه السلام که: «هيچ کس جز کافري نام او را نبرد».
سوم: اينکه اگر علّت اين حکم تقيّه بود، اصلاً روا نمي بود که اسم شريفش را آشکار سازند، با اينکه اخبار بسياري از طرق خاصّه و عامّه دلالت دارند بر اينکه پيغمبر صلي الله عليه و آله با صراحت فرموده: «نام او نام من و کنيه اش کنيه من است». که بدين وسيله نام شريفش را شناسانده اند.
چهارم: اينکه اگر علّت نهي از بردن اسم، فقط ترس و تقيّه بود، مي بايست که با هيچ نام و لقبي اصلاً ياد نشود، چون که بايد علّت حکم را در تمام مواردش شمول داد، تا اينکه دشمنان او را نشناسند، در صورتي که آن حضرت عليه السلام با القابش بيش از اسمش معروف بوده است، به ويژه لقب مهدي عليه السلام و عامّه آن جناب را با لقب و نسبش مي شناختند و هيچ خبري در مورد نهي از ذکر غير از اين اسم شريف نقل نشده، بلکه منع در توقيع آتي و غير آن به ياد نمودن خصوص نام آن حضرت اختصاص داده شده، پس اين دليل بر آن است که علّت حرام بودن امري است که بر ما پوشيده مانده و امير المؤمنين عليه السلام به اين معني اشاره فرموده، در خبري که در کمال الدين از آن حضرت روايت شده است.
پنجم: اينکه اگر حرمت در محدوده ترس و تقيّه قرار داشت، درست نبود که ظهور آن حضرت آخرين وقت براي آن قرار داده شود، چون که تقيّه گاهي هست و گاهي نيست.
ششم: آنچه دانستي که خضر عليه السلام از بردن نام شريف آن حضرت خودداري نمود، با اينکه اصلاً در آن مجلس ترسي وجود نداشت.
هفتم: آنچه محقّق نوري رحمه الله يادآور شده که: در قسمتي از اخبار منع از نام بردن تصريح به اين است که آن حضرت همنام پيغمبر مي باشد، که شنونده راوي اسم را شناخته است، پس اگر تقيّه از خود آن شخص بوده که او آن اسم را شناخت. و اگر تقيّه از ديگري بوده، وجهي ندارد که در اين مجلس آن را ذکر نکند، بلکه لازم بود به راوي تذکّر دهند که در مجلس ديگري آن اسم را نبرد.
هشتم: اينکه ناميده شدن به اسم محمد صلي الله عليه و آله در حضرت قائم عليه السلام منحصر نيست تا ياد کردن آن حضرت به آن اسم مورد نهي واقع گردد، براي اينکه دشمنان او را نشناسند، بلکه اگر علّت اين حکم ترس بود، مي بايست نهي مي شد از اينکه آن جناب با عنوان حجّت و صاحب الغيبه و مانند اينها ياد شود، زيرا که پيش از آن حضرت، کسي به اين عناوين ناميده نشده است، بلکه لازم بود که آن جناب با عنوان ابن العسکري نيز ياد نگردد، زيرا که اين نحوه ياد کردن صراحت دارد در اينکه او زنده و باقي است، پس دشمنان به جستجويش برمي خيزند. و از اينجا روشن مي شود که قول به اختصاص داشتن حرمت به زمان غيبت صغري ضعيف است، چون که اگر ترس و تقيّه علّت اين حکم بود مي بايست از ياد کردن القاب مخصوص آن حضرت نيز نهي مي شد.
جان کلام اينکه: حرام بودن ياد اسم شريف، به ترس يا عدم آن بستگي ندارد، برخلاف ساير نامها و القاب آن جناب که جواز يا حرمت آنها پيرامون ترس و تقيّه دور مي زند که هر گاه جاي تقيّه باشد ذکر آنها جايز نيست و در صورتي که تقيّه نباشد جايز است، و همچنين در مورد بردن نام ساير امامان عليهم السلام حکم همين طور است، پس همه امامان عليهم السلام در اين حکم مساوي هستند، چنانکه روايات بر آن دلالت دارد، و اين وجه در اينجا به ذهن رسيد، که توضيح و بيان بيشتري در مورد آن به زودي خواهد آمد ان شاء اللَّه تعالي. و امّا بعضي از وجوه گذشته را محقّق نوري رحمه الله يادآور شده است. بنابراين از مطالعه تمام اين وجوه و امور براي فقيه زبردست يقين حاصل مي شود به اينکه ترسي که در دو خبر ياد شده اشاره گرديده، حکمت قرار دادن اين حکم است نه علّت آن. گذشته از اينکه حمل کردن روايات بر تقيّه خلاف اصل است، زيرا که شيوه ظاهر عقلا و اهل زبان چنين است که در محاورات و گفت و شنودهايشان درصدد بيان حکم واقعي مي باشند، پس منصرف نمودن سخن به غير آن، نيازمند به دليل صريحي است که موجب دست برداشتن از عمومات بسيار گردد که در اين مورد چنين دليلي وجود ندارد. و نيز قول به تحريم مطلق – چنانکه دانستي – مقتضاي ظهور عامّ مي باشد، پس تخصيص دادن آن (حرمت) به پارهاي از افراد آن (موارد ترس و تقيّه و…) بيرون کردن عام از ظاهر آن است بدون اينکه دليلي بر آن بوده باشد. و باز [اشکال ديگر اينکه] اختصاص دادن حرمت به حال ترس و تقيّه مايه خارج کردن بيشتر افراد از عنوان عامّ است و جايز نبودن آن بر اهل تدبّر و دقّت پوشيده نيست. اکنون که اين نکات را دانستي، ميگويم: آنچه ما اختيار کرديم که حرمت آن اسم شريف معهود آن حضرت – عجّل اللَّه فرجه الشريف – را ياد کردن به مجالس و مجامع اختصاص دارد، به چند امر تأييد مي گردد:
يکم: اينکه در احاديث معراج يک خبر هم نقل نشده که خداوند – جلّ جلاله – به نام حضرت مهدي – روحي فداه – تصريح کرده باشد، چنانکه بر پژوهنده مخفي نمي ماند.
دوم: اينکه در احاديث نبوي – با همه بسياري و تظافري که دارند – يک حديث هم نقل نشده که پيغمبر صلي الله عليه و آله اسم شريف آن حضرت – عجّل اللَّه فرجه الشريف – را تصريح کرده باشد، بلکه با القابش او را ياد مي نمود، يا اينکه مي گفت: نام او نام من و کنيه اش کنيه من است. و اين دو وجه را محدّث نوري رحمه الله يادآور شده که هر دوي آنها قابل مناقشه است.
سوم: اجماع منقولي که در سخنان سيّد محقّق داماد موجود است که بد نيست سخنش را – همانگونه که يکي از اوتاد – براي تأييد و استشهاد حکايت نموده، بياوريم. وي – که خداي تعالي رحمتش کند – در کتاب «شرعة التسمية في زمان الغيبة» گويد: شيوه دين و راه و رسم مذهب چنين است که براي احدي از مردم در اين زمان – يعني زمان غيبت – تا آنگاه که هنگام فرج فرا رسد و خداوند سبحان براي وليّ و حجّت خود بر خلقش و بپاخاسته به امرش و منتظر حکمش به ظهور و خروج، حلال نيست که نام و کنيه آن جناب – صلوات اللَّه عليه – را در ميان مجمعي و انجمني به طور آشکار ياد کند، اسم شريفش را بلند بگويد و کنيه گرامي اش را به طور علني ياد نمايد. و شيوه مشروعي که از بزرگان دين – صلوات اللَّه عليهم أجمعين – به دستمان رسيده، نسبت به ياد کردنمان از آن حضرت، تا مادامي که غيبتش باقي است، آنکه: از ذات مقدسش با القاب قدسيه اش کنايه آوريم، مانند: «الخَلَفُ الصّالِحُ وَ الإِمامُ القآئِمُ وَ المَهْدِيُّ المُنْتَظَرُ وَ الحُجَّةُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ عليهم السلام» و کنيه را بگوييم و همه هم کيشان گذشته ما و اساتيد پيشينمان که در ضبط آثار شرع و حفظ شعاير دين از ما پيشکسوت تر بودهاند – رضوان خداوند بر همه آنان باد – بر اين امر متّفقند، و رواياتي که نصّ بر اين معني است از امامانِ معصوممان – صلوات اللَّه عليهم أجمعين – به طور متظافر رسيده است و کسي اين دستور را انکار نميدارد، مگر آن هايي که در احکام و اخبار، تصوّرشان ضعيف و اطّلاعشان از دقايق و اسرار اندک ميباشد و جز کوته فکراني که درجه فقه و مرتبه علمشان همين مقدار است که بهرهاي از خبرگي به اسرار نهاني مراسم شريعت و نشانههاي سنّت ندارند و بينشي در حقايق قرآن حکيم و بهرهاي از شناخت رازهاي نهفته در احاديث مراکز هبوط وحي و معادن حکمت و جايگاه هاي نور و حافظان دين و حاملان سِرّ و گنجوران علم خداوند عزيز سپرده شده، برايشان نيست. [۲۸]
چهارم: شيوه همه اهل ايمان در تمام شهرها و بلاد، در هر زمان بر تصريح نکردن به نام مولايمان صاحب الزمان عليه السلام ثابت است، به طوري که از هيچ يک از آنان گفته و شنيده نشده که به اسم شريف آن جناب در محفلي از محافل و مجمعي از مجامع تصريح کنند و چون اين امور را به نصوص صحيح ياد شده منظم نماييم، موجب مي گردد که به حرام بودن تصريح به اسم شريف مولايمان در مجمعي از مجامع مردم اطمينان يابيم و خدا دانا و نگهدارنده از لغزشها است.
گونه هفتم: ياد کردن اسم شريف آن حضرت در غير مجامع براي خواصّ (شيعيان) – که خداوند از آنان خشنود باد – جواز اينگونه به واقع نزديکتر است، به جهت ورود اخبار متعدّدي که همديگر را تقويت مي کنند به ذکر اين اسم شريف، که در فعل و تقرير ائمه اطهار عليهم السلام آمده است، از جمله: حديث لوح است که به سند معتبري در «اصول کافي» و «کمال الدين» [۲۹] و کتب معتبر ديگر روايت شده، ما آن را به روايت ثقة الاسلام کليني [۳۰] در «اصول کافي» مي آوريم که به سند خود، از حضرت ابي عبد اللَّه امام صادق عليه السلام است که فرمود: پدرم به جابر بن عبد اللَّه انصاري فرمود: مرا با تو کاري است، پس کدام وقت بر تو آسان باشد که به تنهايي تو را ملاقات نمايم و درباره آن از تو بپرسم؟ جابر به او عرضه داشت: هر وقت که دوست داشته باشي. پس در يکي از روزها، در جاي خلوتي با او نشست و به او فرمود: اي جابر! مرا خبر ده از لوحي که در دست مادرم فاطمه دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله ديدي و آنچه مادرم به تو خبر داد که در آن لوح نوشته شده است. جابر عرضه داشت: خداي را شاهد مي گيرم که بر مادرت فاطمه عليها السلام در زمان رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شدم، پس او را به ولادت حسين عليه السلام تهنيت گفتم و در دستش لوح سبز رنگي مشاهده نمودم که به گمانم از زمرّد بود و در آن نوشته سفيدي شبيه رنگ خورشيد ديدم، پس به او گفتم: پدر و مادرم فدايت باد، اي دخت رسول خدا! اين لوح چيست؟ فرمود: اين لوحي است که خداوند آن را به رسول خدا صلي الله عليه و آله هديه فرموده، در اين لوح نام پدرم و نام همسرم و نام دو پسرم و نام جانشينان از فرزندانم هست و پدرم آن را به عنوان مژدگاني به من داده است. جابر گفت: پس مادرت فاطمه عليها السلام آن را به من داد که آن را خواندم و از روي آن نسخه اي نوشتم. آنگاه پدرم به او فرمود: اي جابر! آيا آن نوشته را بر من عرضه مي داري؟ عرضه داشت: آري. پس پدرم با جابر به منزل او رفت، آنگاه جابر صفحه اي از پوست بيرون آورد. [پدرم] به او فرمود: اي جابر! در نوشته ات نگاه کن تا بر تو بخوانم [و بداني که من از آن آگاهم] پس جابر در نسخه اش نگريست و پدرم آن را بر او خواند، پس هيچ حرفي را برخلاف آن نخواند، آنگاه جابر گفت: خداوند را گواه مي گيرم که همينطور در لوح نوشته ديدم: بنام خداوند بخشنده مهربان. اين نوشته اي است از خداي عزيز حکيم براي محمد پيغمبر و نور و سفير و دربان (واسطه ميان خالق و مخلوق) و راهنما به سوي او، که آن را روح الامين (جبرئيل) از نزد پروردگار عالميان نازل نموده است. اي محمد! اسمهاي مرا بزرگ شمار و نعمت هايم را سپاس بگذار و عنايات مرا انکار مدار، به درستي که منم خداوند که هيچ معبود حقي جز من نيست، درهم کوبنده ستمگران و به دولت رساننده مظلومان و جزا دهنده روز قيامت، همانا منم خدايي که جز من معبود حقّي نيست، پس هر آنکه جز به فضل [و احسان] من اميد داشت و يا جز از عدالت من ترسيد، او را عذاب کنم عذاب کردني که هيچ کس از عالميان را چنان عذاب نکرده باشم، پس [تنها] مرا عبادت کن و بر من توکّل بنماي. به درستي که من هيچ پيغمبري برنيانگيختم تا اينکه روزگارش را کامل نمايم و دورانش سپري نگردد مگر اينکه براي او وصيّ [و جانشيني] قرار دادم، و البته تو را بر پيغمبران برتر داشتم و وصيّ تو را بر ساير اوصيا برتري دادم و تو را به دو شيرزاده و نواده ات حسن و حسين گرامي داشتم، پس حسن را بعد از پايان گرفتن دوران [جانشيني] پدرش، کانون علم خود ساختم و حسين را گنجينهدار وحي خويش قرار دادم و او را به شهادت گرامي داشتم و فرجامش را به سعادت رساندم، که او برترين شهيدان و درجهاش بالاترين درجات آنان است، کلمه تامّه خود را با او قرار دادم و حجّت رساي خويش را نزد او سپردم، به سبب عترت او پاداش و کيفر دهم. اوّلين آنها علي، سرور عبادت کنندگان و زينت دوستان گذشته من است و پسرش شبيه جدّ پسنديده اش محمد، آن شکافنده علم من و کانون حکمت من. و ترديد کنندگان درباره جعفر هلاک مي شوند، هر کس او را رد کند چنان است که مرا رد کرده باشد، به تحقيق اين گفته از من است که همانا جايگاه جعفر را گرامي خواهم داشت و او را از جهت پيروان و ياران و دوستانش خشنود خواهم ساخت، بعد از او موسي است که (در عهد او) فتنه بسيار تاريکي فرا گيرد، زيرا که رشته وجوب اطاعتم گسسته نميشود و حجّتم پوشيده نمي ماند و همانا دوستان من با جام سرشار سيراب گردند، هر کس يکي از ايشان را رد کند، همانا نعمت مرا رد کرده باشد و هر آنکه يک آيه از کتاب مرا تغيير دهد، البته بر من تهمت زده است. و پس از سپري شدن دوران بنده و دوست و برگزيده ام موسي، واي بر مُفتريان و منکران علي، وليّ و ياور من و آن کسي که بارهاي سنگين نبوّت را بر دوش او خواهم نهاد و شايستگي اش را در پذيرش و انجام آن مسؤوليتها امتحان خواهم کرد، او را پليدي گردنکش به قتل مي رساند، در شهري که بنده صالح (ذو القرنين) بنا نهاده، در کنار بدترين مخلوقم (هارون) دفن مي شود، اين گفته من حق است که او را به وجود محمد فرزند و جانشين و وارث علمش شادمان نمايم، که او معدن علم من و محلّ راز و حجّتم بر خلق مي باشد، هيچ بندهاي به او ايمان نياورد، مگر اينکه بهشت را جايگاهش قرار دهم و او را در مورد هفتاد تن از خاندانش شفاعت دهم، که تمامي آنها سزاوار آتش شده باشند و پايان کارش را به سعادت براي فرزندش علي وليّ و ياور و گواه بر آفريدگانم و امين بر وحي ام خواهم ساخت و از او دعوت کننده به راهم و گنجينهدار علمم حسن را متولد خواهم کرد و آن را به پسرش (م ح م د) که رحمت براي عالميان است به کمال خواهم رسانيد. قامت بلند و با صلابت موسي و درخشش و خوش نمايي عيسي و صبر و شکيبايي ايّوب در او است، پس در زمان [غيبت] او دوستانم خوار مي شوند و سرهايشان هديه مي گردد، همچنانکه سرهاي ترک ها و ديلم ها هديه ميشود، پس کشته و سوزانده مي شوند و ترسان و وحشت زده خواهند بود، زمين با خونشان رنگين مي گردد و شيون و ناله عزا از زنانشان بلند مي شود، آنان به حق دوستان منند، به وجود آنها هر فتنه سياه گمراه کننده را دفع مي نمايم و به سبب آنها زلزله ها را برطرف مي سازم و غل و زنجيرها را دور مي کنم، بر آنان درودها و رحمت خاصّ پروردگارشان است و آنانند هدايت شدگان.
عبد الرحمن بن سالم گويد: ابوبصير گفت: اگر در تمام زمانت جز اين حديث چيز ديگري نشنيده اي، همين تو را بسنده است، پس آن را جز از اهلش حفظ کن.
و از جمله روايتي است که شيخ صدوق رحمه الله در «کمال الدين» [۳۱] از محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقاني رحمه الله آورده، از حسن بن اسماعيل، از ابوعمرو سعيد بن محمد بن نصر قطّان، از عبيد اللَّه بن محمد السلمي، از محمد بن عبدالرحمن، از محمد بن سعيد، از عباس بن ابي عمرو، از صدقة بن ابي موسي، از ابي نضره که گفت: چون امام ابوجعفر محمد بن علي باقر عليه السلام به حال احتضار رسيد، پسرش امام صادق عليه السلام را فراخواند و عهدي (=فرمان امامت) را به او تسليم کرد، برادرش زيد بن علي بن الحسين به او گفت: اگر نسبت به من، همانند حسن و حسين عليهما السلام رفتار کني [امامت را به من بسپاري] اميد است که کار خلافي انجام نداده باشي. فرمود: اي ابوالحسن! به درستي که امانت ها به مثال ها نيست و عهد ها به نوشته ها بستگي ندارد، بلکه فقط اموري است که از حجّت هاي خداوند – تبارک و تعالي – از پيش رسيده است. سپس جابر بن عبد اللَّه را فراخواند و به او فرمود: اي جابر! براي ما بازگو کن آنچه را در صحيفه ديدي، پس جابر گفت: آري. اي ابوجعفر باقر! بر بانويم حضرت فاطمه عليها السلام وارد شدم تا او را به ولادت حسن عليه السلام تبربک بگويم، که ديدم صفحهاي از دُرّ سفيد در دست دارد، عرضه داشتم: اي سيده زنان! اين صفحه چيست که نزد شما ميبينم؟ فرمود: در آن نام هاي امامان از فرزندانم هست. عرضه داشتم: به من بدهيد تا در آن نگاه کنم. فرمود: اي جابر! اگر نهي نبود اين کار را مي کردم، ولي نهي شده است که جز پيغمبر يا جانشين پيغمبر يا خاندان پيغمبر آن را دست بزند، اما براي تو اجازه هست که از بيرون آن درونش را ببيني. جابر گويد: پس آن را خواندم که در آن نوشته شده بود: «ابوالقاسم محمد بن عبد اللَّه المصطفي، مادرش آمنه بنت وهب؛ ابوالحسن علي بن ابي طالب المرتضي، مادرش فاطمه بنت اسد بن هاشم بن عبد مناف؛ ابومحمد حسن بن علي البرّ (=نيکوکار)؛ ابوعبد اللَّه الحسين بن علي التقي، مادرشان فاطمه دخت محمد صلي الله عليه وآله؛ ابومحمد علي بن الحسين العدل، مادرش شهربانويه دختر يزدگرد سوم؛ ابوجعفر محمد بن علي باقر، مادرش امّ عبد اللَّه دختر حسن بن علي ابي طالب؛ ابوعبد اللَّه جعفر بن محمد صادق، مادرش امّ فروه دختر قاسم بن محمد بن ابي بکر؛ ابوابراهيم موسي بن جعفر الثقه، مادرش کنيزي است به نام حميده؛ ابوالحسن علي بن موسي الرضا، مادرش کنيزي است به نام نجمه؛ ابوجعفر محمد بن علي الزّکي، مادرش کنيزي است به نام خيزران؛ ابوالحسن علي بن محمد الامين، مادرش کنيزي است به نام سوسن؛ ابومحمد الحسن بن علي الرفيق، مادرش کنيزي است به نام سمانه و کنيهاش امالحسن مي باشد؛ ابوالقاسم محمد بن الحسن که اوست حجّت خداوند متعال بر خلقش، آنکه قائم است، مادرش کنيزي است به نام نرجس – درود خداوند بر همگي آنان باد -.
شيخ صدوق رحمه الله گويد: اين حديث اين چنين است که حضرت قائم عليه السلام را نام برده، و آنچه من قائلم همان است که در مورد نهي از بردن نام آن حضرت روايت آمده است. و از جمله در مجلّد نهم بحار [۳۲] به نقل از کتاب «الروضه» و کتاب «الفضائل» به سند مرفوعي از عبد اللَّه بن ابي اوفي، از رسول خدا صلي الله عليه و آله آورده که فرمود: چون خداوند ابراهيم خليل عليه السلام را آفريد، پرده از چشمش برداشت، پس به سوي عرش نگريست، آنگاه نوري مشاهده کرد، عرضه داشت، اي خداوند و سيّد من! اين نور چيست؟ فرمود: اين محمد برگزيده من است. ابراهيم گفت: اي خداوند و سيّد من! در کنارش نور ديگري مي بينم؟! فرمود: اي ابراهيم! اين علي ياور دينِ من است. پس گفت: اي خداوند و سيّد من! نور سومي در کنارش مي بينم؟! فرمود: اي ابراهيم! اين فاطمه است در کنار پدر و همسرش، او دوستانش را از آتش باز گرفته است. ابراهيم گفت: اي خداوند و سيّد من! دو نور ديگر هم در کنار آن سه نور مي بينم؟! فرمود: اي ابراهيم! اينان حسن و حسين هستند که در پي پدر و جدّ و مادرشان مي باشند. ابراهيم گفت: اي خداوند و سيّد من! نُه نور مي بينم که پيرامون اين پنج نور را گرفتهاند؟! خداوند فرمود: اينان امامان از فرزندان آن هايند. ابراهيم پرسيد: اي خداوند و سيّد من! به چه [نامهايي] شناخته مي شوند؟! فرمود: اي ابراهيم! اوّلين آنان علي بن الحسين است، و محمد فرزند علي، و جعفر فرزند محمد، و موسي فرزند جعفر، و علي فرزند موسي، و محمد فرزند علي، و علي فرزند محمد، و حسن فرزند علي، و محمد فرزند حسن که قائم مهدي است. ابراهيم عرضه داشت: اي خداوند و سيّد من! نورهايي پيرامون ايشان مي بينم که شمار آنها را کسي جز تو نمي داند؟! فرمود: اي ابراهيم! آنها شيعيان و دوستانشان هستند. گفت: خداوندا! به چه نشانههايي شيعيان و دوستانش شناخته ميشوند؟! فرمود: به خواندن پنجاه و يک رکعت نماز و بلند گفتن: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ» و قنوت گرفتن پيش از رکوع و سجده شکر و انگشتري به دست راست کردن. ابراهيم گفت: خداوندا! مرا از شيعيان و دوستانشان قرار ده، خداوند فرمود: البته تو را چنين قرار دادم، پس درباره او خداوند اين آيه را نازل فرمود: «وَ إِنَّ مِنْ شِيعَتِهِ لَاِبْراهِيمَ – إِذْ جآءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ»؛ [۳۳] و به درستي که از شيعيان او ابراهيم است، که با دلي پاک از هرگونه آلايش به پروردگار ايمان آورد.
و از جمله نيز، در مجلّد نهم بحار [۳۴] از غيبت شيخ طوسي، از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت مسندي آورده که: «وصيّتي که امير المؤمنين عليه السلام به املاي رسول خدا نوشته، و پيغمبر امر فرمود که هر امامي آن را به امام بعد از خود تحويل دهد، تا آنجا که فرموده: پس چون هنگام وفاتت رسد اين وصيّت نامه را به فرزندم حسن، آن نيکوکار بسيار صله کننده بسپار. و چون هنگام وفات او فرا رسد، آن را به فرزندم حسين شهيد، پاکيزه کشته [راه خدا] بسپارد. و چون وفات او فرا رسد، آن را به فرزندش سيد العابدين ذي الثّفنات (پيشاني و ساير مواضع سجده اش اثر سجدههاي بسيار و طولاني پينه مي بست) علي بسپارد. و چون وفاتش نزديک شود، آن را به فرزندش محمد، باقر العلم (شکافنده علم) بسپارد. و چون وفاتش نزديک شود، آن را به فرزندش جعفر صادق بسپارد. و چون هنگام وفات او فرا رسد، آن را به فرزندش موسي کاظم بسپارد. و چون وفات او نزديک گردد، آن را به فرزندش علي الرضا بسپارد. و چون وفاتش فرا رسد، آن را به فرزندش محمد مورد وثوق تقي بسپارد. و چون هنگام وفات او برسد، آن را به فرزندش علي ناصح بسپارد. و چون وفاتش نزديک شود، آن را به فرزندش حسن فاضل بسپارد. و چون هنگام وفاتش رسد، آن را به فرزندش محمد حفظ شده از آل محمد عليهم السلام بسپارد…».
و از جمله: در «کفاية الأثر في النصوص علي الأئمة الاثني عشر» [۳۵] به سند خود، از ابوهريره آورده که گفت: به رسول خدا صلي الله عليه و آله عرضه داشتم: براي هر پيغمبر جانشين و دو سبط بوده است، پس جانشين و دو سبط تو کيانند؟ پيغمبر صلي الله عليه و آله ساکت شد و به من جواب نداد. پس اندوهگين از خدمت آن حضرت رفتم و چون هنگام ظهر شد پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود: نزديک بيا اي ابوهريره! من نزديک مي شدم و مي گفتم: پناه به خدا از خشم خدا و خشم رسول خدا. آنگاه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: خداوند چهار هزار پيغمبر برانگيخت و آنان چهار هزار جانشين داشتند و هشت هزار سبط، سوگند به آنکه جانم در دست اوست! که من بهترين پيغمبرانم و جانشين من بهترين اوصيا و دو سبط من بهترين سبطها مي باشند. سپس فرمود: دو سبط من حسن و حسين بهترين سبط ها مي باشند، دو سبط اين امّتند، و البته اسباط از فرزندان يعقوب بودند و آنان دوازده تن بودند و امامان بعد از من دوازده تن از خاندانم خواهند بود؛ علي عليه السلام نخستين ايشان است و اوسط آنان محمد، آخرينشان محمد، مهدي اين امت مي باشد، آنکه عيسي پشت سرش نماز خواهد خواند، آگاه باشيد! که هر کس بعد از من به آنان متمسّک گردد، البته به ريسمان الهي چنگ زده است، و هر کس از دامان ايشان دست بکشد، از ريسمان خداوند جدا شده است. از جمله در «کفاية الاثر» [۳۶] نيز به سند خود، از مفضّل بن عمر آورده، از امام صادق جعفر بن محمد، از پدرش محمد بن علي، از پدرش علي بن الحسين، از پدرش [حسين بن علي] ، از اميرالمؤمنين عليهم السلام که فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: هنگامي که به [معراج] آسمان برده شدم، پروردگارم – جلّ جلاله – به من وحي فرمود: اي محمد! من به زمين نظري فکندم، پس تو را از آن برگزيدم و تو را پيغمبر قرار دادم و از اسم خودم براي تو اسمي برگرفتم، که من محمودم و تو محمد هستي. سپس بار ديگر نظري کردم و از آن [زمين] علي را برگزيدم و او را جانشين، خليفه و همسر دخترت قرار دادم و از براي او اسمي از اسمهايم برآوردم که من اعلي هستم و او علي است و فاطمه و حسن و حسين را از نور شما دو نفر قرار دادم، سپس ولايت آنان را بر فرشتگان عرضه نمودم، که هر کدام آن را پذيرفت نزد من از مقرّبين شد. اي محمد! اگر بندهاي مرا عبادت کند تا اينکه بسان مشک خشک شده بشود، سپس در حالي که ولايت آنان را انکار کرده باشد [در قيامت] مرا ملاقات کند، او را در بهشتم جاي نخواهم داد و زير سايه عرشم نخواهم برد. اي محمد! آيا ميخواهي آنان را ببيني؟ گفتم: آري پروردگارا. خداي – عزّ و جلّ – فرمود: سرت را بلند کن. پس چون سر برداشتم، ناگاه نورهاي علي و فاطمه و حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن بن علي و (م ح م د) را که در ميان آنان ايستاده بود و همچون ستاره تابان مي درخشيد، ديدم. گفتم: اي پروردگار! اينان چه کساني هستند؟ فرمود: اينان امامان هستند و اين قائم است، حلالم را حلال و حرامم را تحريم مي نمايد و به وسيله او از دشمنانم انتقام مي گيرم و او مايه راحتي دوستان من است و او است آنکه دل هاي شيعيانت را از ستمگران و منکران حق و کافران شفا مي بخشد.
و از جمله شيخ صدوق رحمه الله در کتاب «کمال الدين» [۳۷] به سند معتبر، بلکه صحيحي روايت آورده که: حضرت ابومحمد امام حسن عسکري براي بعضي از کساني که نام برد، گوسفند ذبح شده اي فرستاد و فرمود: اين از عقيقه پسرم محمد است. و از جمله محدّث عاملي رحمه الله در وسائل [۳۸] به سند خود از صدوق رحمه الله از محمد بن عصام، از محمد بن يعقوب کليني، از علّان رازي، از بعضي از اصحابمان آورده که: چون کنيز حضرت ابومحمد امام عسکري عليه السلام حامله شد، آن حضرت به او فرمود: پسري را آبستن باشي که اسم او محمد است و اوست قائم بعد از من. و از جمله نيز، در وسائل [۳۹] به سند خود، از ابن بابويه، از محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقاني، از ابوعلي محمد بن همّام، از محمد بن عثمان عَمْري، از پدرش، از حضرت ابومحمد حسن بن علي امام عسکري عليه السلام ضمن خبري که آن حضرت در آن از پدرانش روايت کرده که: زمين از حجّت الهي بر خلقش خالي نخواهد ماند و اينکه هرکس بميرد در حالي که امام زمانش را نشناخته باشد، به مرگ جاهليت مرده است. چنين آمده. پس آن حضرت فرمود: اين مطلب ثابت است همان طور که روز ثابت است [قابل انکار نيست]. عرض شد: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله! پس حجّت و امام بعد از تو کيست؟ فرمود: پسرم محمد، اوست امام و حجّت بعد از من و هر کس در حالي بميرد که او را نشناخته باشد، به مرگ جاهليّت مرده است.
و از جمله، مجلسي در باب ولادت [۴۰] آن حضرت – عجّل اللَّه فرجه الشريف – از «کشف الغمّه» [۴۱] روايت کرده است که ابن الخشّاب گفت: حديث گفت مرا ابوالقاسم طاهر بن هارون بن موسي العلوي، از پدرش، از جدّش که گفت: سرورم جعفر بن محمد امام صادق عليه السلام فرمود: خلف صالح از فرزندان من است و اوست مهدي که اسمش «م ح م د» است و کنيهاش ابوالقاسم در آخرالزمان خروج ميکند … .
و چون اين را دانستي، مي گويم: مقتضاي جمع بين دو دليل، يعني اخباري که بردن نام آن حضرت را حرام مي شمارند و اخباري که جايز مي دانند، همان تفصيلي است که ما اختيار کرديم که در مجامع مردم حرام است و در غير آنها جايز. چون اخبار جواز – چنانکه مي بينيد – يا نقل فعل معصوم است و يا تقرير او. و در چنين اخباري عموم يا اطلاقي وجود ندارد که سبب شود از اخبار نهي کننده دست برداريم. بنابراين واجب است قدر متيقّن را بگيريم و دلايل حرمت را به همين مقدار تخصيص بزنيم، يعني به غير مجامع مردم و ياد کردن اسم شريف آن حضرت در مجامع، تحت عموم ادلّه حرمت باقي مي ماند. مؤيّد و مؤکّد آنچه ياد کرديم، دو توقيع شريف آن حضرت است که در کمال الدين [۴۲] روايت شده، در يکي از آنها آمده: ملعون است ملعون کسي که مرا در جمعي از مردم اسم ببرد. و توقيع ديگر چنين است؛ حديث گفت ما را محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقاني رحمه الله گفت: شنيدم ابوعلي محمد بن همام مي گفت: شنيدم محمد بن عثمان عَمْري رحمه الله مي فرمود: توقيعي صادر شد به خطّي که آن را مي شناسيم اينکه: هر کس در ميان جمعي از مردم مرا به اسمم نام ببرد، لعنت خدا بر او باد. و نيز مؤيّد اين مطلب است آنچه در گفتار سيّد محقّق داماد رحمه الله از نظرتان گذشت، اينکه علماي گذشته بر حرمت تصريح به اسم مبارک آن حضرت در ميان جمعي از مردم متّفقند. و نيز مؤيّد آن است اعتبار عقلي و عرفي، زيرا که تعبير کردن از شخص جليل در مجالس و محافل با القابش و تصريح نکردن به اسم خود نوعي احترام و تعظيم نسبت به آن شخص مي باشد و اين بر افراد عامّي پوشيده نيست، تا چه رسد به فضلا و علما. و خداوند به حقايق احکام دانا است. و نيز مؤيّد آن است که در حديث لوح ديديد حضرت امام باقر عليه السلام از جابر خواست که در جاي خلوتي او را ملاقات نمايد، بنابراين يادآوري اسم آن حضرت در ميان جمعي از مردم نبوده است. و باز مؤيّد آن است که اگر غير مورد ترس و تقيّه را به طور مطلق از عمومات ياد شده خارج بدانيم، تخصيص اکثر لازم مي آيد.
اگر بگوييد: ميتوان قايل شد که غير از مورد ترس و تقيّه به طور مطلق از عمومات ياد شده خارج است، چه در مجامع باشد و چه در غير آنها، به جهت روايتي که شيخ صدوق در کتاب «کمال الدين» از امام ابوجعفر باقر عليه السلام، از پدرانش آورده که فرمود: امير المؤمنين عليه السلام بالاي منبر چنين فرمودند: در آخر الزمان، مردي از فرزندانم خروج خواهد کرد … . و حضرت قائم عليه السلام را توصيف کرد، تا آنجا که فرمود: او را دو نام است کي مخفي ميماند و اسم ديگر علني مي باشد، امّا آن اسمي که مخفي مي ماند احمد است، و آن اسمي که علني ميباشد محمد … . [۴۳] که اين حديث بر جايز بودن تصريح به اين اسم شريف در مجامع مردم از جهت فعل و قول امام دلالت دارد، چون اميرالمؤمنين عليه السلام بر فراز منبر آن را تصريح فرموده: و آن اسمي که علني مي باشد محمد است. از اين روي مي توان گفت: آن اسمي که جايز نيست تصريح شود احمد است؟!
ميگويم: نمي توان تنها به اين حديث عمومات حرمت را تخصيص داد، به چند وجه:
اوّل: اينکه سندش ضعيف است، چون اسماعيل بن مالک که در سند اين حديث واقع شده مجهول (=ناشناخته) است، و ابوالجارود – يکي ديگر از افرادي که در سند اين حديث واقع شده – رئيس گروه زيديه جاروديه است که از سيد بن طاووس نقل شده که درباره اش گفته: زياد بن المنذر نابيناي سرحوب مذموم است، هيچ شبهه اي در مذمّتش نيست، او به اسم شيطان «سرحوب» ناميده شد، شيطان کوري که ساکن دريا است. در کتابهاي «نقد الرجال» و «منتهي المقال» به نقل از کشّي درباره ابوالجارود آمده: کور سرحوب، سرحوبيه از زيديه منسوب به اوست و امام باقر عليه السلام او را به اين اسم ناميد. و ياد شده که «سرحوب» نام شيطان کوري است که در دريا زيست دارد و ابوالجارود نابينا و کوردل بود. سپس روايات متعددي در مذمّت و لعنت و دروغگويي او ياد کرده است و سيد تفرشي در «نقد الرجال» گويد: درباره او روايتي است که بر دروغگويي و کفر او دلالت دارد.
دوم: اينکه تصريح کردن امير المؤمنين عليه السلام به اين اسم آن حضرت بر فراز منبر دليل جايز بودن آن براي غير آن جناب نمي باشد، زيرا که ممکن است اين حکم به آن جناب اختصاص داشته، و نظاير آن بسيار است که بر اهل بصيرت پوشيده نيست، مانند داخل شدن در حال جنابت به مسجد پيغمبر صلي الله عليه و آله و اختصاص لقب امير المؤمنين به آن حضرت و جايز بودن ايثار با اينکه اهل خانه اش در حال اضطرار بوده اند و غير اينها که بر پژوهشگر در اخبار ائمه اطهار پوشيده نيست.
سوم: اينکه فرموده آن بزرگوار: و آن اسمي که علني مي باشد محمد است. دو احتمال دارد؛ يکي: اينکه منظور آن است که امام زمان ما – عجّل اللَّه فرجه الشريف – دو اسم دارد که يکي از آنها را مي شناسند و آن محمد است و ديگري را که احمد است، نمي دانند و اين را ما مشاهده مي کنيم. ديگر اينکه: مقصود اعلان کردن اين اسم مبارک هنگام ظهور است که اخباري وارد شده به اينکه در آن موقع به نام او و نام پدرش ندا مي گردد و آنچه بر اين معني دلالت داشت در بخش چهارم در حرف «ن» و غير آن گذشت. و اما احتمال اين که مراد از اسمي که جايز نيست به آن تصريح گردد «احمد» است، اين را هيچ کدام از علماي ما از صدر اول تا کنون نگفته، بلکه احتمال هم نداده اند و نيز حاملان و راويان احاديث – که اين روايات توسط آنها به دست ما رسيده – هم اين احتمال را نياورده اند، چنانکه بر کاوشگران پوشيده نيست.
اگر بگوييد: ممکن است منظور از کلمه (ناس =مردم) در دو توقيع ياد شده، مخالفين باشند و اين قرينه باشد بر اينکه حرمت مخصوص مورد ترس و تقيّه است، چنانکه مؤلف وسائل [۴۴] اين احتمال را ذکر کرده و استشهاد نموده به اينکه واژه «ناس» در روايات بسيار آمده که خصوص عامّه منظور هستند؟
مي گويم: کلمه «ناس» در اخبار با قرينه بر آنان اطلاق گرديده و در اينجا قرينه اي بر آن نيست بنابراين از اخبار صحيحِ صريح به صِرف احتمال نمي توان دست برداشت.
اگر بگوييد: در «مستدرک» از حسين بن حمدان روايت کرده که وي در کتابش از حضرت رضا عليه السلام خبري آورده که تصريح دارد به اينکه ياد نمودن اسم شريف آن حضرت – که محلّ بحث است – و ساير نام ها و القاب آن جناب در صورت ايمني از ترس جايز مي باشد و علّت نهي از آن جز به خاطر ترس و تقيّه نيست. آن روايت چنين است که از علي بن الحسن بن فضّال، از ريّان بن الصلت آورده که گفت: از حضرت امام رضا علي بن موسي عليهما السلام شنيدم که ميفرمود: قائم مهدي عليه السلام فرزند فرزندم حسن است، کسي بعد از غيبتش بدنش را نمي بيند و اسمش را نبرد تا وقتي که آشکار شود و اسمش اعلان گردد که آن وقت هر کسي مي تواند نام او را ببرد. به آن حضرت عرضه داشتيم: اي سرور ما! اگر بگوييم: صاحب غيبت و صاحب زمان و مهدي جايز است؟ فرمود: همه اينها مطلقاً جايز است و من شما را از تصريح کردن نام مخفي او از دشمنانمان نهي کردم که او را نشناسند.
مي گويم نمي توان اين خبر را مورد عمل قرار داد به چند وجه؛
يکم: اينکه حسين بن حمدان ضعيف است، چنانکه در کتاب «الوجيزه» آمده و در «نقد الرجال» از نجاشي آورده: حسين بن حمدان حضيني جنبلاني ابوعبد اللَّه، فاسد المذهب بوده، کتاب هايي دارد. همين مطلب نيز در «منتهي المقال» آمده است و به نقل از خلاصه در همان کتاب آمده؛ حسين بن حمدان جُنبلاني – به ضمّ جيم و سکون نون و باء – حُضَيني – به حاء مضمومه و ضاد و نون بعد از ياء – ابوعبد اللَّه مذهبش فاسد و دروغگو بوده، ملعون است به گفتههايش توجه نميشود. و مانند همين سخن از رجال ابن داوود نقل شده، ولي او خصيني – به خاء و صاد و ياء و نون – ضبط کرده است. و از دلايل صحيح نبودن اعتماد بر او اينکه عالم محقق نوري رحمه الله در اينجا بر اين روايت اعتماد ننموده، با اينکه آن را در باب القاب حضرت حجّت – عجّل اللَّه فرجه الشريف – روايت کرده است و اين عالم جليل از بزرگان آگاهان به احوال راويان است، چنانکه بر کسي که در کتاب هاي او نظر کند، پوشيده نمي ماند. خداوند تعالي به او بهترين پاداش را از جهت خدمت به اسلام و مسلمين عنايت فرمايد. بنابراين چهطور مي توان به مانند اين حديث تمسک نمود و عمومات ادلّه تحريم را از ظاهرشان منصرف کرد؟
دوم: بر فرض که اين حديث از معصوم عليه السلام صادر شده باشد، در مطلب مورد بحث صراحت ندارد، در آن دقّت کنيد.
سوم: اينکه بر فرض که دلالت داشته باشد، بر منحصر بودن علّت تحريم در اين مطلب دلالت ندارد، تا به همان مورد که آن علّت وجود دارد بسنده شود، بلکه اين امر نمي تواند علّت حقيقي باشد، چون ضمير در فرموده آن حضرت: که او را نشناسند. اگر به اسم برگردد؛ يعني ياد کردن اين اسم جايز نيست، تا دشمنان آن اسم را نشناسند. اين برخلاف مقصود خواهد بود، زيرا که آنها با اخبار بسياري که از پيغمبر و امامان عليهم السلام رسيده، که تصريح دارند که اسم او اسم رسول خدا است، آن اسم را شناخته اند که محمد است. و اگر ضمير به قائم عليه السلام برگردد؛ يعني: ياد کردن اين اسم جايز نيست، تا مبادا دشمنان بدانند که مقصود از اين اسم کيست. باز به دو وجه درست نيست؛
وجه اوّل: اينکه افرادي که محمد ناميده شدهاند در هر زمان بسيار بوده و هستند، پس هرگاه يک شيعه به شيعه ديگري در مجلس دشمنان مثلاً بگويد: «محمّد فرمود» يا «محمد را ديدم» و منظورش امام زمانش باشد، دشمنان نميدانند که منظور از اين اسم کيست و هيچ ترس و تقيّه اي در اين صورت نيست.
وجه دوم: اينکه اگر اين امر سبب حقيقي تحريم بود، واجب است که از ياد کردن آن حضرت عليه السلام با القاب مخصوصش مانند صاحب غيبت و صاحب الزمان و حجّت از آل محمد عليهم السلام نهي گردد، چون اگر يک نفر شيعه به يکي از هم کيشان خود، در مجلس دشمنان بگويد: صاحب غيبت يا حجّت آل محمد را ديدم، دشمنان خواهند فهميد که منظورش شخص خاصّ مي باشد، چون پيش از اين کسي به اين عناوين ناميده نشده است، تا کسي که آن جناب را با چنين عناويني ياد مي کند، بتواند بگويد: منظورم يکي از افراد مردم است، بلکه در اين صورت دشمن به تجسّس و تفحّص دست مي زند، تا صاحب آن نام مخصوص را بيابد، بنابراين مي بايست اين خبر را بيان حکمت حکم به حرمت بردن آن نام حمل نمود يا نوعي آن را تأويل کرد.
اگر بگوييد: به طرز ديگري هم مي توان بين ادلّه دو طرف جمع کرد، به اينکه اخبار حرمت را بر کراهت حمل کنيد، چنانکه بعضي از بزرگان اين کار را کردهاند و مانند اين جمع در ابواب مختلف فقه بسيار است؟
مي گويم: اين نحوه جمع کردن بين روايات در اينجا پسنديده نيست به خاطر چند وجه؛
اوّل: اينکه دليلهاي حرمت – چنانکه دانستيد – قابل حمل بر کراهت نيست و اين واضح است.
دوم: اينکه در اينجا بر سر دو راهي تخصيص و مجاز قرار مي گيريم و در جاي خود ثابت شده که تخصيص از مجاز اولي است.
سوم: اينکه ادلّه جواز تنها اثبات مي کنند که در غير مجامع جايز است، چنانکه توضيح داديم. بنابراين چگونه مي توان آنها را به طور مطلق بر ادلّه حرمت مقدّم داشت؟
چهارم: اينکه اين جمع بر خلاف اجماع منقول و شهرت است.
پنجم: حمل کردن اين گونه اخبار بر کراهت در صورتي است که دليل معتبري برخلاف آنها بوده باشد، که آن دليل را مي بايست بر ظواهر ادلّه منع مقدّم داشت، ولي مطلب مورد بحث ما چنين نيست. پس راهي ندارد که ادلّه منع را از ظواهرشان منصرف بدانيم، چون دليلي در مقابل آنها نيست، چنانکه بر هرکس جنبه انصاف را رعايت کند و از تکلّف بپرهيزد، اين نکته پوشيده نمي باشد، پس به ياري خداوند تعالي و برکت اولياي او – سلام اللَّه عليهم أجمعين – تمام بودن مدّعاي ما ثابت گشت، و الحمد للَّه أوّلاً و آخراً.
چند تذکر:
اوّل: از آنچه بيان کرديم دليل اقوال ديگر و پاسخ آنها معلوم شد، ديگر با تکرار آنها مطلب را طولاني نميکنيم.
دوم: بدون ترديد شايسته تر و محتاطانه تر آن است که در غير مجالس و مجامع نيز آن حضرت عليه السلام با القاب شريفش ياد گردد و اسم معهود ذکر نشود، تا از شبهه مخالفت با دستور شرع خلاص شويم و نيز اين خود، نوعي احترام و تعظيم امام عليه السلام است، بلکه اين روش در سخنان امامان و پيروان ايشان متداول بوده است.
سوم: از بعضي از روايات گذشته چنين به دست آمد، که يکي از نام هاي شريف آن حضرت احمد مي باشد، اکنون اين سؤال پيش مي آيد که آيا ياد کردن آن حضرت در مجالس با اين اسم نيز حرام است، يا حرمت به همان اسم معروف يعني محمد اختصاص دارد؟ مؤلف «کفاية الموحّدين» تصريح کرده که فرقي بين آنها نيست و هر دو در حرمت مساوي هستند و اين نظر را به مشهور نسبت داده است. ولي در اين گفته تأمّل است، چون اسم به همان معروف يعني محمّد منصرف مي باشد و سخن قايلين به حرمت نه نصّ است و نه ظاهر در حرمت ناميدن آن جناب به اسمهاي ديگر غير از محمد، بلکه احدي از علما را نمي شناسم که به حرمت ذکر اين اسم يعني احمد قايل شده باشد، هرچند به طور احتمال، ولي احتياط بهترين راه و خداي تعالي بهترين راهنما است.
چهارم: آيا کنيه مبارک آن حضرت که همان کنيه جدّش رسول خدا صلي الله عليه و آله است، از لحاظ موضوع يا حکم به اسم شريفش ملحق ميباشد يا نه؟ بنابر احتياط، آري. ولي به طور جزم مي توان گفت: نه. زيرا که عنوان اسم بر غير لقب و کنيه منصرف است، چنانکه از ملاحظه عرف عام که مبناي موضوعات احکام است، اين مطلب ظاهر مي باشد و آنچه در حديث خضر آمده که فرمود: از او به کنيه و نام تعبير نگردد. براي اثبات اين مطلب به تنهايي بسنده نيست، زيرا که احتمالاتي در آن هست، بنابراين اصل برائت بدون منافي باقي مي ماند و همينطور است اجماع منقول که به نظر علماي بزرگ اصول، براي اثبات حکمي به تنهايي کافي نيست، چنانکه در علم اصول فقه اين مطلب بيان گرديده است، از همين روي محقق بزرگوارمان نوري – که خداي تعالي روانش را شاد و تربتش را پاک گرداند – حرمت را به همان اسم مبارک معهود مخصوص دانسته است، با همه اينها کسي که شيوه احتياط پيشه کند، از راه راست برکنار نمانده و دور بودن از شبهه مخالفت در هر حال پسنديده است.
(رک: مکیال المکارم ؛ محمد تقی موسوی اصفهانی؛ ج۲)
———————————————————————————————–
[۱] وسائل الشيعه، ۴۸۷:۱۱ باب ۳۳ ذيل ۷ و ۸.
[۲] بحار الانوار، ۳۲:۵.
[۳] مستدرک الوسائل، ۳۸۰:۲ ح ۱۴.
[۴] کمالالدين، ۳۸۱:۲ باب ذيل ح ۵.
[۵] اصول کافي، ۳۲۸:۱ باب نص علي ابن محمدعليه السلام ح ۱۳.
[۶] اصول کافي، ۳۳۳:۱ باب در نهي از اسم ح ۴.
[۷] اصول کافي، ۳۳۳:۱ ح ۳.
[۸] کمالالدين، ۶۴۸:۲ باب ۵۶ ذيل ۲.
[۹] مستدرک وسائل، ۳۸۰:۲ ح ۱۴.
[۱۰] مستدرک وسائل، ۳۸۱:۲ ح ۱۷.
[۱۱] بحار الانوار، ۱۸۴:۵۳ ح ۱۳.
[۱۲] بحار الانوار، ۱۸۴:۵۳ ح ۱۴.
[۱۳] کمالالدين، ۴۸۲:۲ ح ۱ و ۴۸۳ ۲ ح ۳.
[۱۴] کمالالدين، ۶۴۸:۲ باب ۵۶ ح ۳.
[۱۵] کمالالدين، ۳۳۳:۲ باب ۳۳ ح ۱.
[۱۶] کمالالدين، ۳۷۸:۲ باب ۳۶ ح ۲.
[۱۷] کمالالدين، ۳۸۰:۲ باب ۳۷ ذيل ح ۱.
[۱۸] سوره لقمان، آيه ۲۰.
[۱۹] کمالالدين، ۳۶۸:۲ باب ۳۴ ذيل ح ۶.
[۲۰] سوره نور، آيه ۵۵.
[۲۱] سوره بقره، آيه ۳.
[۲۲] سوره مجادله، آيه ۲۲.
[۲۳] کفايةالاثر، ص ۲۹۵ و در بحارالانوار، ۳۰۴:۳۶.
[۲۴] مستدرک الوائل، ۳۷۹:۲ ح ۳.
[۲۵] مستدرک الوسائل، ۳۷۹:۲ ح ۴.
[۲۶] اصول کافي، ۳۳۳:۱.
[۲۷] بحار الانوار، ۳۴۸:۵۱.
[۲۸] شرعة التسمية.
[۲۹] کمالالدين، ۳۸۰:۲ باب ۲۸ ح ۱.
[۳۰] اصول کافي، ۵۲۷:۱.
[۳۱] کمالالدين، ۳۰۵:۱ باب ۲۷ ذيل ح ۱.
[۳۲] بحار الانوار، ۲۱۳:۳۶ باب ۴۰ ذيل ح ۱۵.
[۳۳] سوره صافات، آيه ۸۳ و ۸۴.
[۳۴] بحار الانوار، ۲۶۱:۳۶ باب ۴۱ ح ۸۱.
[۳۵] کفايةالأثر، ۳۹۸ باب اوّل.
[۳۶] کفايةالأثر، ص ۳۰۷.
[۳۷] کمالالدين، ۴۳۲:۲ باب ۴۲ ح ۱۰.
[۳۸] وسائل الشيعه، ۴۹۰:۱۱ باب ۷۳ ح ۱۷.
[۳۹] وسائلالشيعه، ۴۹۱:۱۱ باب ۳۳ ح ۲۳.
[۴۰] بحار الانوار، ۲۴:۵۱ ذيل ح ۳۷.
[۴۱] کشف الغمه، علي بن عيسي اربلي، ۲۶۵:۳.
[۴۲] کمالالدين، ۴۸۲:۲ باب ۴۵ ذيل ح ۱.
[۴۳] کمالالدين، ۶۵۳:۲ باب ۵۷ ح ۱۷.
[۴۴] وسائل الشيعه، ۴۸۹:۱۱ باب ۳۳ ح ۱۲.
آخرین دیدگاهها