داستانک فلسفی (عین ثابت)
دکتر خیر اندیش آن روز که از دانشگاه بر می گشت به درس آن روز می اندیشید. درس امروز “عین ثابت” در نگاه عرفا بود. خیلی تلاش کرد تا با مثال های مختلف آن به دانشجویان تفهیم کند. او هرچه اصرار می کرد ولی در چهره ی معترضانه جمعی از دانشجویان می خواند که این سخن را پذیرا نیستند. هرچه جایگاه عرفای شامخ را بالا می برد، ولی وجدان پاک و ساده ی دانشجویان بر خلاف آن حکم می کرد و تنها سخنان استاد را نا نگاه ناباورانی به نقد می کشیدند.
دکتر خیر اندیش خود نیز از خصوصیت نقد بر خوردار بود. او آموزه های خود را مورد دقّت قرار می داد و در باره ی آن ها می اندیشید.
ولی امروز ماجرای جالبی اتّفاق افتاد. در حالی که مسیر دانشگاه را تا خانه طی می کرد در حایشه ی اتوبان دید زن و مردی که کودک خرد سال خود را در آغوش گرفته و می دوند و جلوی برخی ماشین ها دست بلند می کنند. ولی از دویدن باز نمی ماند. دکتر جلوی پای آنان ترمز زد و آن ها را سوار کرد. و حال کنجکاوی از پدر و مادر سوال کرد چه شده؟
گفتند: این کودک ما از ابتدای ولادت به حمله های صرع مبتلا است و در هر حمله ی عصبی باید او را به اوّلین درمانگاه برسانیم والا کارش ساخته است. دکتر با آرزوی شفای کودک آنها را جلو اوّلین درمانگاه پیاده کرد؛ ولی خیلی ناراحت شده بود؛ چون قیافه ی زیبا و خواستنی دختر بچه همواره جلوی چشم او رژه می رفت. به یاد درس امروز دانشگاه افتاد و موضوع “عین ثابت ” عرفا. یعنی این کودک خردسال در جهان پیشین به زبان حال از خدا صرع را خواسته است و پدر و مادر نیز گرفتاری به این بلیّه را؟!
نه! این با سخن با منطق علوی سازگاری ندارد که خرد را مهم ترین حاکم می شناسد و وجدان را تنها قاضی اشتباه ناپذیر معرّفی می کند.
نه این کلمات عرفا و “عین ثابت ” و … تنها برای داخل کتاب ها خوب است نه با آن ها زندگی کردن و باورهای خویش را بر اساس آن ها استوار نمودن.