ابن خلدون، ابوزيد عبدالرحمن بن محمد بن محمد بن حسن حضرمي يمني. شايد از ابناء. يکي از بزرگان و مشاهير حکماء مورخين بوده است. خلدون جد اعلاي او از مردم “حضر موت” بوده و به اندلس هجرت کرده بود و در شهر “قرمونه” و “اشبيليه” عدّه اي از مردم اين خاندان از اعيان رجال و کبار علما بوده اند. آنگاه که مسيحيان، اشبيليه را از مسلمين بازستادند جدّ او به “تونس” رفت و ابن خلدن در ۷۳۲ ق. در آنجا زاده شد و در کودکی نزد پدر و ديگر دانشمندان در مدتي کوتاه ادب و فنون و علوم متنوع ديگر را فراگرفت.

پدر و مادر و نزديکان و بيشتر اساتيد او در بيماري طاعوني عام درگذشتند و او از شدّت اندوه به ترک “تونس” جازم گشت؛ لکن محمد بن تافراگين حکمران تونس او را از اين عزيمت بازداشت و طغرانويسي خويش بدو محول کرد. در جنگي که متعاقب آن پيش آمد و محمد مزبور مغلوب گشت ابن خلدون با او به “سبته” رفت و از آنجا به “تلمسان” و به سپس “سکره” رفت. ملوک طوائف اين نواحي مقدم او را گرامي داشتند و در عنفوان جوانی صيت علم و فضل او به همه اقطار مغرب رسيد و امير فاس ابوعنان يکي از دوستاران و مروجين علم، او را به نزد خويش خواند و ابن خلدون نیز این دعوت را پذيرفت و به “فاس” رفت (۷۵۵ ق.) و رتبت کاتبي سلطان فاس بدو مفوض گشت. در اين وقت هنوز از پاي طلب نمي نشست و از علمای مهاجر اندلس و دانشمندان بومي مغرب استفادهای علمي مي کرد لیکن ديري نگذشت که دچار تهمت حساد گشت و به سعايت آنان معزول و محبوس گرديد و تا مرگ ابوعنان در بند بود و پس از او رهایي يافت و ابوسالم مريني جانشين ابوعنان او را به رياست کاتبان خويش برگزيد (۷۶۰ ق.) و در اين وقت طبع او به شعر و شاعري گراييد و قصايد بليغي سرود لیکن ابن مرزوق خطيب به خصومت او برخاست و به سعایت او از توجّه ابوسالم نسبت به وي کاسته شد؛ پس از وفات ابوسالم، عمر وزير که امور فاس بدو محوّل بود، ابن خلدون را در مقام خويش باقی گذارد. در آن وقت ابن خلدون آرزوي سياحت اندلس کرد و از وزير دستوري گرفت و زن و فرزندان به “قسنطينه” نزد دایی خويش فرستاد و خود به “غرناطه” رفت (۷۶۴ ق.) و به توصيه لسان الدّين بن خطيب وزير‚ مورد اعزاز و اکرام “ابن احمر” امير غرناطه شد. پس از يک سال به خواهش امير “قشتاله” بدانجا رفت و آن امير با آن که نصراني بود از احترام او چيزي فرونگذاشت و اقامت او را نزد خويش تقاضا کرد و گفت در صورت قبول اين خواهش، املاک موروثه ابن خلدون را نيز – که در اشبيليه داشته است – بدو باز خواهد داد. لیکن ابن خلدون نپذيرفت و امير او را با هدايا و تحف گرانبها به “غرناطه” بازگردانيد. در اين وقت ابن خلدون از ابن احمر براي ديدار زن و فرزندخويش اجازه سفر خواست و ابن احمر رخصت نداد و کشتي خاص به “قسنطينه” فرستاد و عيال او را به “غرناطه” بازگردانيد. بار ديگر به فتنه ي بدخواهان در دوستي او و ابن خطيب سردی پدید آمد و ابن خلدون اندلس را ترک کرد و به “بجايه” رفت و امير “بجايه” ابوعبدالله او را منصب وزارت يا حاجبي داد و پس از آن که مدّتي در آن شغل بسر برد از آزار و ايذای بدانديشان، بجايه را ترک گفت و به “بسکره” در نواحي صحراي کبير گوشه گرفت.
در اين اثنا حاکم “تلمسان” و وزير “غرناطه” هر دو‚ او را به خدمت خود مي خواندند و او اجابت هيچ يک نکرد و وقت خويش را وقف تاليف و مطالعه کرد. پس از چندي از جانب حاکم “تلمسان” ابوحمو به سفارت خاص به رفتن اندلس مامور شد. در اثناي راه حاکم فاس عبدالعزيز مريني او را دستگير و يک روز توقيف و سپس آزاد کرد و به مشاغلي چند گماشت. در ۷۷۶ ق. از ابوالعباس حاکم فاس رخصت گرفت و باز به اندلس رفت و ابن احمر او را به جاي ابن خطيب به وزارت برگزيد و در اين هنگام خواست خانواده خودرا به فاس بازگرداند. امير تلمسان مانع شد و ابن خلدون خود به رفتن تلمسان ناگزير گشت. امير تلمسان تقاضاي استخدام وي کرد لیکن او از پذیرش امور ملکي تنفر جست و در قلعه بني سلامه از بلاد بني توجين عزلت گزيد و به مطالعه و نوشتن تاريخ مشهور خويش پرداخت و در ۷۸۰ ق. به تونس مسقط الراس خود بازگشت و به تدريس اشتغال ورزید. لکن شهرت فضل و توجه خاص امير ابراهيم بن عبّاس بدو و به تاريخ نوشته او‚ نيات سوء برخی را بر او برانگيخت چنان که در ۷۸۴ ق. از ترک تونس و هجرت به اسکندريه (از طريق دریا) ناگزير گشت و از آنجا به زيارت خانه خدا رفت، ولی توفيق حج نيافت و به قاهره بازگشت و در جامع ازهر به تدريس مشغول شد و از دست برقوق سلطان مصر به قاضي القضاتي مذهب مالکي منصوب گشت (۷۸۶ ق.) و عيال خويش بازگردانيدن. ولی کشتي در دریا بشکست و کسان او همگي غرق شدند. در عقيب اين مصيبت او از شغل قضا استعفا گفت و بقيه عمر را در قاهره به تدريس و تاليف و مکاتبه با ادباي آندلس و مغرب صرف کرد و در ۷۸۹ ق. ايفاي فريضه حج کرد و آن گاه که تيمور لنگ ممالک شام را بگرفت، در معيت برقوق به حضور تيمور بار يافت و به عنايت او نايل گشت. وفات او در ۸۰۶ يا ۸۰۸ ق. است. کتاب تاريخ او موسوم به کتاب العبر و ديوان المبتدء و الخبر في ايام العرب و العجم و البربر در هفت مجلد ضخیم به طبع رسيده و مقدمه آن که يکي از هفت مجلد است، در فلسفه تاريخ و اجتماعات می باشد و آن را علم عمران ناميده و خود را مخترع و موجد آن گفته است. و بعید نیست منتسکيو و ديگر علماي علم الاجتماع متاخّر‚ از اين اثر ملهم و متاثّر شده باشند.
ابن خلدون در مقدمه تاریخش به نام “العبر” (ص ۵۵۵)، احادیث پیرامون مهدی منتظر را فاقد اعتبار کمی و کیفی وانمود کرده و این گفته او برای اکثر نویسندگان غربی و شرقی – که با امر مهدویت و قیام جهانی مهدی منتظر مخالفت داشتند – سند انکار این اصل استوار و قطعی اسلامی گردیده است؛ در صورتی که ابن خلدون یک مورّخ نا آشنای با عالَم حدیث و حدیث شناسی بوده و صلاحیت اظهار نظر در این موضوع را نداشته است.
زمزمه مخالفت او با احادیث «مهدی موعود اسلام» بیشتر از این نشئت گرفته است که وی نیز همچون ابن حزم در قلمرو دولت اموی اندلس (اسپانیا) بسر می برد؛ لذا دستخوش تعصّب و بدبینی نسبت به دولتهای شیعی و حقایق اسلامی گشت و در نتیجه آن سخنان را در مورد مهدویت از خود باقی گذارد. و گرنه احادیثی که در کتب معتبر اهل سنت راجع به مهدی آل محمد و ظهور وی و دولت جهانی اش رسیده، بقدری زیاد و صریح است که جای هیچ بحث و گفتگو را برای کسی باقی نمی گذارد. برای نمونه حافظ ابو نعیم اصفهانی دانشمند نامی و عالی مقام اهل سنّت، گذشته از روایاتی که در کتابهای «العوالی» و «الفوائد» خود راجع به مهدی موعود روایت کرده، کتاب مستقلی به نام «الاربعین» مشتمل بر چهل حدیث صحیح و معتبر و مورد اتّفاق علمای اهل سنت نوشته است. همچنین گنجی شافعی در کتاب «البیان فی اخبار صاحب الزمان» ضمن بیست و پنج باب روایاتی از منابع اهل سنت در باره مهدی موعود اسلام نقل کرده و می نگارد:
«مطالب این کتاب را فقط از طرق و مدارک اهل تسنن جمع آوری آورده ام تا استناد به آن محکم تر باشد!». 
ابن خلدون در فصلی تحت عنوان «گفتگو دربارۀ مرد فاطمی» ۲۳ صفحه را به بحث و بررسی قسمتی از روایات اهل سنّت پیرامون مهدی آخر الزّمان اختصاص داده و به تفصیل در آن باره سخن گفته است. در صورتی كه روایات مهدی منحصر به چند حدیث مورد استشهاد وی نبوده است. تازه برخی از آن چند حدیث یا ضعیف و مجعول است و یا مبهم و نامفهوم می‌باشد.
ابن خلدون در بحث از «تصوف» نیز بدون تناسب، عقیده شیعه را نسبت به ائمّه اطهار و موضوع مهدویت را پیش كشیده و با لحنی زننده، شیعه را تخطئه كرده است. مهم ‌ترین نكاتی كه در بررسی‌های ابن خلدون نسبت به موضوع مهدی موعود و رد این عقیده دیده می‌شود سه چیز است:
۱ ـ می‌گوید محدث معروف اهل سنت محمد بن اسماعیل بخاری اخبار مهدی را در كتاب خود نقل نکرده است.
۲ ـ نام مهدی در قرآن ذكر نشده است.
۳ ـ بعضی از روایات مهدی را محدثان نامی چون ترمذی در “صحیح” و ابو داود سجستانی در “السنن” از عاصم بن ابی النجود نقل كرده‌اند كه وی حافظه‌اش ضعیف بوده است و ابن علیه گفته است «هر كسی نامش “عاصم” است، بدحافظه می باشد.» و یحیی قطان گفته است: «هر مردی را به نام “عاصم” یافتم بدحافظه بود »!!
چرا اخبار مهدی در صحیح بخاری نیامده است؟
۱ – طبق نوشته خطیب بغدادی و دیگران، بخاری در ضبط و حفظ حدیث لاابالی و بی‌قید بود، و صحیح او را بعد از مرگش پاكنویس و تهذیب كردند. ابن حجر در «فتح الباری فی شرح البخاری» گفته است: «علماء ۱۱۰ حدیث بخاری را مورد انتقاد قرار داده و ۸۰ تن از راویان او را ضعیف و غیرقابل اعتماد به شمار آورده‌اند.[۱]
۲- به گفته حاكم نیشابوری محدث مشهور سنی در «المستدرك» جلد ۱، صفحه ۳ بخاری نگفته است: هر حدیثی كه در «صحیح» او نبود، صحیح نیست.
۳- پیشوای محدثین اهل سنت، احمد حنبل قسمتی از اخبار مهدی موعود را در «مسند» خود نقل كرده است. و «سبكی» در «طبقات الشافعیه» جلد ۱، صفحه ۲۰۱ می‌نویسد:
«مسند احمد حنبل یكی از پایه‌های معتقدات مسلمانان است». 
و « سیوطی » در مقدمه جمع الجوامع ، و صاحب « كنزالعمال » در جلد ۱ صفحه ۳ نیز می‌نویسند:
«كل ما فی مسند احمد حنبل فهو مقبول» (یعنی: آنچه در مسند احمد حنبل است مورد قبول اهل تسنن می‌باشد).
به علاوه در سایر صحاح و كتب معتبر اهل تسنن ده‌ها روایت صحیح راجع به موضوع مهدی آل محمد ( صلی الله علیه و آله ) آمده است كه به گفته گنجی شافعی به حد تواتر رسیده و جای شكی برای كسی باقی نمی‌گذارد. اكنون باید از ابن خلدون پرسید: تكلیف این كتابها كه احادیث «مهدی» را نقل كرده‌اند چیست ؟ آیا همه را باید بدور افكند و فقط صحیح بخاری را گرفت؟!
۴ – ستیز بخاری با خاندان پیغمبر تا آن‌جاست كه در «صحیح» خود از كسانی امثال سمرة بن جندب، مروان حكم، عمرو عاص و عمر بن حسكان خارجی ده‌ها روایت نقل كرده است، ولی از امام حسن مجتبی نوۀ پیغمبر (صلی الله علیه و آله) و امام صادق و امام موسی كاظم و حضرت رضا و حضرت جواد، ‌حتّی از امام هادی و امام عسكری علیهم السلام كه هم عصر او بوده‌اند، یك روایت هم نقل نكرده است! لذا این كه بخاری روایات مهدی موعود را نقل نكرده است؛ خود دلیل روشنی است كه تعصب به وی اجازه نمی‌داده روایات مهدی را كه به گمان او به نفع شیعه تمام می‌شده است، در كتاب خود بیاورد
چرا نام مهدی در قرآن ذكر نشده ؟
باید از ابن خلدون و كسانی كه این سخن بی‌مورد را از وی پذیرفته و نقل كرده‌اند پرسید : آیا اسامی خلفا در قرآن ذكر شده است ؟ آیا خصوصیات مناسك حج ، و عدد ركعت‌های نمازهای پنجگانه و نصاب زكوة و امثال این واجبات و فرائض صریحاً در قرآن آمده است؟ بدیهی است كه جواب منفی است. قرآن به خصوص در اصول عقائد غالباً به مسائل كلی پرداخته است و جز در موارد استثنائی آن هم در فروع احكام و امور اخلاقی به ذكر خصوصیات نمی‌پردازد. به علاوه آیاتی در قرآن مجید هست كه علمای بزرگ و مفسران عالیقدر اهل سنت دلالت آن‌ها را بر وجود مهدی موعود اسلام و غیبت او و ظهور وی و اصلاح جهان به وسیله او پذیرفته‌اند. در این زمینه در همین سایت به مقاله ی آیات مختص مهدویت مراجعه شود.
ضعف سند روایت مهدویت: این خلدن از ابن علیه و یحیی قطان نقل می‌كند كه گفته اند: هر كس نامش «عاصم» است بدحافظه است!
ابن خلدون این مطلب را در بارۀ‌ دانشمند عالی مقامی چون عاصم بن ابی النجود نقل می کند كه امروز مسلمانان جهان قرآن مجید را طبق اسلوب متین و روش قرائت او می‌خوانند. جالب اینجاست كه ابن خلدون در همین بحث از حاكم نیشابوری و ابونعیم اصفهانی و سایر بزرگان نقل می‌كند كه عاصم را پیشوای عالمان اسلام به شمار آورده و گفته‌اند تمام روایات او صحیح است! و مفاخر اهل تسنن او را در نقل حدیث راستگو می‌دانند.
بنابراین باید دید چرا «عاصم» با دقتی كه در حفظ نكات قرائت قرآن و روایات مربوط به آن داشته، وقتی به احادیث مهدی رسیده، بد حافظه شده است؟! و باید دید ابن علیه و یحیی قطان در بارۀ سایر علما كه نامشان «عاصم» بوده است هم این حرف را زده‌اند؟! بدیهی است كه اگر «عاصم بن ابی النجود» روایات مهدی خاندان پیغمبر ( صلی الله علیه و آله ) را نقل نمی‌كرد ، دچار این بد حافظه‌گی نمی‌شد!
اعتراف و بدبینی
ابن خلدون در آغاز فصلی كه درباره « مرد فاطمی » باز كرده و در پیرامون روایات آن‌ها “ قلمفرسائی نموده است می‌نویسد : «بدانكه مشهور میان تمامی ملّت اسلام درگذشت اعصار این بوده كه باید در آخر الزّمان مردی از اهل بیت پیغمبر (صلی الله علیه و آله) ظهور كند و دین اسلام را تأیید نماید و عدالت عمومی را آشكار سازد و مسلمانان از وی پیروی كنند و او بر كشورهای اسلامی تسلط یابد؛ این مرد «مهدی» نامیده شده است … علمای اهل سنت در اثبات این مطلب به احادیثی استدلال می‌كنند كه پیشوایان محدثین نقل كرده‌اند»!!
با این وصف جای تعجب است كه چگونه ابن خلدون موضوع مشهور و مورد توجه پیشوایان علمای سنت و جماعت را نادیده گرفته و از پذیرفتن این حقیقت سرباز زده است!
البته از ابن حزم و ابن خلدون كه هر دو از مردم اندلس ( اسپانیا ) و در قلمرو نفوذ بنی امیه و آخرین نقطه دنیای اسلام بسر برده‌اند و تماسی با طرز فكر شیعیان درباره مهدی موعود و ذخائر علمی شرق اسلامی نداشته‌اند، نباید بیش از این توقع داشت. در طول تاریخ نیز عالمان زیادی در ردّ عقاید ابن خلدون دست به نگارش کتاب زده اند و بر سخنان وی و همقطارانش نقدهای عالمانه وارد ساخته اند و کتب زیر از آن جمله است:
۱- “ابراز الوهم المکنون من کلام ابن خلدون”، ابوالفیض سید احمدبن محمد بن صدیق غماری، شافعی، ازهری، مغربی، (درگذشته ۱۳۸۰ ق) چاپ مطبعه ترقی دمشق، ۱۳۴۷ ق.
۲- “تحدیق النظر فی أخبار الامام المنتظر”، شیخ محمد عبدالعزیز بن مانع (م.۱۳۸۵ ق) پیرامون اثباث احادیث حضرت مهدی، و در ردّ گفته های ابن خلدون.
۳- “الوهم المکنون فی الردّ علی ابن خلدون”، ابوالعباس بن عبدالمؤمن، مغربی.
۴- “الاحتجاج بالاثر علی من انکر المهدی المنتظر”، شیخ حمّود بن عبداللّه تویجری، از اساتید دانشگاه اسلامی مدینه، در ردّ بر شیخ آل محمود قاضی قطر در دو جلد، چاپ جلد اول ۱۳۹۴ ق و جلد دوم ۱۳۹۶ ق در ریاض.
۵- “الی مشیخة الازهر”، شیخ عبداللّه سبیتی عراقی در رد بر «المهدویة فی الاسلام» اثر سعد محمّد حسن، چ ۱۳۷۵ ق. دارالحدیث بغداد.
۶- “الرد علی من کذّب بالاحادیث الصحیحة الواردة فی المهدی”، عبدالمحسن العبّاد، استاد دانشگاه اسلامی مدینه و عضو هیئت تدریسی آن، چاپ مجله دانشگاه شماره ۴۵ ص ۲۹۷ ــ ۳۲۸ و شماره ۴۶ ص ۳۶۱ ــ ۳۸۳، این مقاله یا رساله که بیانگر محققانه ترین بحث حدیثی و تاریخی پیرامون مهدویت و قیام مهدی منتظر است، در رد بر کتاب «لامهدی ینتظر بعد الرسول خشر البشر» اثر شیخ آل محمود قطری است و در اصالت مهدویت و قیام مصلح جهانی خلاصه شده است.
۷- “مع الدکتور احمد امین فی حدیث المهدی و المهدویه”، محمد امین زین الدّین چاپ مطبعه دارالنشر، نجف اشرف، ۱۳۷۱ هـ/ ۱۹۵۱ م.
۸- “المهدی و احمد امین”، محمد علی زهیری نجفی، چاپ اول ۱۳۷۰هـ / ۱۹۵۰ م ، نجف اشرف، این کتاب هم در رد کتاب احمد امین مصری است.
۹- “نقد الحدیث بین الاجتهاد و التقلید”، سیّد محمّدرضا حسینی در ردّ بر علی حسین سائح لیبی، چاپ دوم، قم، ۱۴۱۷ ق.
۱۰- “هدی الغافلین الی الدین المبین”، سیّد مهدی صالح کشوان، این کتاب در پاسخ به شبهات ابن حزم پیرامون مهدویت حضرت مهدی است و به سال ۱۳۳۵ ق. از تالیف آن فراغت یافته است.
۱۱- فرجام شناسی حیات انسان، دکتر غلامحسین تاجری نسب،مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر، چاپ اول، ۱۳۷۷ ش، تهران، شابک: ۴-۷۷-۷۹۶۵-۹۶۴-۹۷۸. این کتاب نوشته ای است محقّقانه پیرامون مهدویت در کتاب و سنّت و نقدی عالمانه و محققانه بر مخالفان مهدویت به ویژه ابن خلدون و مستشرقان معاصر می باشد. این کتاب به زبان ترکی استامبولی نیز در کشور ترکیه ترجمه و دو بار نشر یافته است.
________________
[۱] برای اطلاع از چگونگی تدوین صحیح بخاری و ارزش روایات آن به كتاب «اضواء علی السنة المحمدیه» ص ۲۴۷ اثر محمود ابو ریّه مراجعه كنید