محمّد بن صالح گويد: وقتى ابن عبد العزيز، باداشاله را به زندان افكند، نامهاى به او نوشتم كه در باره او دعا كند و اجازه دهد كنيزى اختيار كنم تا از او داراى فرزند شوم و توقيعى چنين صادر شد: او را اختيار كن و خداوند هر چه خواهد كند و زندانى را خلاص گرداند. پس كنيز را براى داشتن فرزند اختيار كردم و فرزندى به دنيا آورد و بعد از آن مرد و آن زندانى در همان روزى كه توقيع به دستم رسيد آزاد شد.
گويد: ابو جعفر برايم گفت: فرزندى برايم به دنيا آمد و نامهاى نوشتم و اجازه خواستم تا در روز هفتم يا هشتم او را غسل دهم، پاسخى ننوشت و آن فرزند در روز هشتم درگذشت. بعد از آن نامه اى نوشتم و درگذشت او را خبر دادم. توقيعى چنين صادر شد: خداوند غير او و غير او را جانشين وى كند و نام اوّلى را احمد و نام دومى را جعفر بگذار. و چنان شد كه او فرموده بود و نهانى با زنى ازدواج كردم و با وى آميزش كردم و باردار شد و دخترى به دنيا آورد، مغموم و تنگدل شدم و نامهاى گله آميز نوشتم، جواب آمد كه به زودى از آن كفايت مىشوى و چهار سال پس از آن زندگى كرد و سپس درگذشت و نامهاى رسيد كه خداى تعالى صبور و شما عجول ايد.
گويد: چون خبر مرگ ابن هلال- لعنه اللَّه- رسيد، شيخ نزد من آمد و گفت:
آن كيسهاى را كه نزد توست بيرون آور، كيسه را به او دادم و نامهاى به من داد كه در آن نوشته شده بود: امّا آنچه در باره صوفى ظاهر ساز – يعنى هلالى – يادآور شدى، خداوند عمر او را قطع كرد و پس از مرگش توقيعى چنين صادر شد: او قصد ما كرد و ما صبر پيشه ساختيم و خداوند به نفرين ما عمر او را قطع كرد.
( كمال الدين / ترجمه پهلوان، ج۲، صص: ۲۴۵ – ۲۴۷، ح ۱۲)
آخرین دیدگاهها