دعبل بن على خزاعى (۲۴۶ ه. ق)

ابو على محمد بن على بن رزين خزاعى ملقب به دعبل در سال (۱۴۸ ه. ق) در كوفه متولّد شد و در آنجا پرورش يافت. سپس، به بغداد آمد و در اوّل جوانيش به مسلم بن وليد پيوست. مسلم عهده‏ دار تربيت او شد. تا در شاعرى مهارت يافت و در گزينش اساليب جديد دنباله‏ رو استاد خود گرديد. دعبل بيشتر در بغداد مى‏زيست و از ترس معتصم كه به هجوش پرداخته بود، مدّتى از آن شهر بيرون رفت و دوباره برگشت و به گشت ‏وگذار در آفاق پرداخت. به روزگار مطلّب بن عبد اللّه بن مالك به مصر آمد و او دعبل را به ولايت” اسوان” گمارد و چون خبر يافت شاعر به هجوش پرداخته؛ بركنارش كرد.

دعبل با برادرش” رزين” سفرى به حجاز كرد و با برادرش” على” به رى و خراسان رفت. ابو الفرج گفته است: دعبل از خانه بيرون مى‏ آمد و سالها غايب مى‏ شد و به دور دنيا مى‏ گشت و با فايده و عايده برمى‏ گشت”.

او عاشق و دلباخته اهل بيت عصمت و طهارت- عليهم السّلام- بود و براى دفاع از آن خاندان پاك و نشان دادن محبّت خود به آنها، زبان به تمجيد و ستايش از آنان و بدگويى از دشمنان شان گشود و همين امر، قرار را از او گرفته و پناهگاهى برايش باقى نگذاشته بود و حتّى سايبانى كه در سايه آن بياسايد، نداشت و پيوسته دور از خلفاى وقت و مخالفان دودمان پاك پيامبر- صلوات اللّه عليهم اجمعين- رهسپار و آواره بيابانها بود و خود مى‏گفت: ۵۰ سال است كه چوبه دار خود را بر دوش‏ مى ‏كشم و كسى را نمى‏يابم كه مرا بر آن به دار كشد.

از جهت نبوغ ادبى شاعر، همين بس كه هنوز هم شعر او دهان‏ به‏ دهان مى‏ گردد و در لابلاى كتب ثبت است و به آن در اثبات معانى الفاظ و موادّ لغت استشهاد مى‏ كنند و در مجالس شيعه، در تمام ساعات شب و روز مى‏ خوانند.

علاوه بر اشعار فراوانى كه از دعبل به جاى مانده، وى داراى آثار ديگرى از قبيل الواحدة في مناقب العرب و مثالب ها و كتاب طبقات الشعراء مى ‏باشد.

 

تائيه دعبل‏

 

بهترين و زيباترين و درعين‏ حال سوزناك ترين قصيده‏اى كه دعبل در رثاى اهل بيت عصمت و طهارت- عليهم السّلام- سروده، تائيه او مى‏ باشد و اين همان قصيده‏اى است كه امام رضا- عليه السّلام- براى سرودن آن به دعبل آفرين گفته و بدو صله داده است.

اين قصيده طولانى و از صد بيت متجاوز است. ما در اين قسمت به ذكر چند بيت از آن قصيده طولانى، بسنده مى‏ كنيم

مدارس آيات خلت من تلاوة و منزل وحي مقفر العرصات‏
لآل رسول اللّه بالخيف من منى‏ و بالرّكن و التّعريف و الجمرات‏

 

ديار عليّ و الحسين و جعفر و حمزة و السّجّاد ذي الثّفنات
ملامك في أهل النّبيّ، فإنّهم‏ أحبّاى ما عاشوا و أهل ثقاتي‏
تخيّرتهم رشدي لأمري، فإنّهم‏ على كلّ حال خيرة الخيرات
فيا ربّ، زدني من يقيني بصيرة و زد حبّهم يا ربّ في حسناتي‏
ألم تر أنّي مذ ثلاثين حجّة أروح و أغدو دائم الحسرات
أرى فيئهم في غيرهم متقسّما و أيديهم من فيئهم صفرات‏
فآل رسول اللّه نحف جسومهم‏ و آل زياد غلّظ القصرات‏
بنات زياد في القصور مصونة و آل رسول اللّه في الفلوات‏
إذا وتروا مدّوا إلى واتريهم‏ أكفّا من الأوتار منقبضات‏

 

فلو لا الّذي أرجوه في اليوم أوغد تقطّع نفسي إثرهم حسرات
خروج إمام لا محالة خارج‏ يقوم على اسم اللّه و البركات‏
يميّز فينا كلّ حقّ و باطل‏ و يجزي على النّعماء و النّقمات‏
فيا نفس طيبي ثمّ يا نفس فابشري‏ فغير بعيد ما هو آت
و لا تجزعي من مدّة الجور إنّني‏ أرى قوّتي قد آذنت بثبات‏
فإن قرّب الرّحمن من تلك مدّتي‏ و أخّر من عمري و وقت وفاتي‏
شفيت و لم أترك لنفسي غصّة و روّيت منهم منصلي و قناتي

 

دعبل در اين ابيات از خروج امامى خبر مى ‏دهد كه براساس عدالت حكم خواهد كرد و خويشتن را به ظهور حتمى آن امام بشارت مى‏دهد و بدين‏وسيله، تحمّل دردها و رنجهايى را كه بواسطه مصائب اهل بيت، جان او را به لب آورده‏اند؛ بر خود هموار مى‏كند. چون هروقت، آينده روشنى در پيش روى انسان باشد؛تحمّل مشكلات و سختيها آسان خواهد شد. روزنه اميد را در دل شيعيان زنده كردن، آن‏هم در زمانى كه ظلم و ستم جامعه اسلامى را فراگرفته آنقدر اهميت دارد كه

 

وقتى دعبل به اين دو بيت مى ‏رسد:

 

خروج إمام لا محالة خارج‏ يقوم على اسم اللّه و البركات‏
يميّز فينا كلّ حقّ و باطل‏ و يجزي على النّعماء و النّقمات‏

 

امام رضا (ع) مى‏ فرمايد: يا خزاعى نطق روح القدس على لسانك لهذين البيتين:

” اى خزاعى! روح القدس اين دو بيت را بر زبانت جارى كرده است”. آنگاه امام مى‏ فرمايد: آيا اين امام را مى‏ شناسى؟ و مى ‏دانى كى قيام مى‏كند؟ دعبل مى ‏گويد:

نه! ولى شنيده ‏ام امامى از خاندان شما خروج مى ‏كند و زمين را از فساد پاك و از عدل‏ و داد پر مى ‏كند.

حضرت فرمود: امام بعد از من، پسرم محمّد است و پس از او فرزندش على و بعد از وى پسرش حسن و پس از حسن فرزندش حجّت قائم. و اوست كه در هنگام غيبتش منتظر او باشند و در هنگام ظهورش مطيع او. اگر از عمر دنيا جز يك روز باقى نمانده باشد؛ آن‏روز را خداوند طولانى كند تا حضرت زمين را از عدل‏وداد پر كند؛ آنچنان‏كه [زمين‏] از جور و ستم پر شده باشد

 

 

آموزشگاههاى آيات( قرآن) از تلاوت تهى شد و منزل وحى و نبوت به ويرانى گراييد.

خاندان رسول خدا را در” خيف منى” و به” ركن” و” عرفات” و در” صفا” و” مروه” منزلها بود.

خانه‏هايى كه به على و حسين و جعفر و حمزه و سجّادى كه پيشانيش( بر اثر زيادى سجده) پينه بسته بود، تعلق داشت.

اى سرزنشگر! دست از ملامت من در محبّت دودمان پيغمبر بردار! چه، ايشان پيوسته دوست و نقطه اتكاى منند.

من آنها را به راهنمايى كار خود انتخاب كرده‏ام؛ زيرا آنها به‏هرحال بهترين نيكمردانند.

پروردگارا! بر يقين من بصيرتى بيفزا و محبّت ايشان را در گرو حسنات من افزون كن.

آيا نمى‏بينى كه سى سال است، شب و روز زندگى خويش را پيوسته به حسرت گذرانده‏ام؟

مى‏بينم كه دارايى ايشان بين ديگران تقسيم شده و دست خودشان از سهامشان خالى مانده است.

خاندان رسول خدا، لاغراندام و تبار زياد، گردن‏كلفت شده‏اند.

دختران زياد در قصرها از هر گزندى در امانند؛ در حالى‏كه آل رسول اسير بيابانها گرديده‏اند.

وتر فلانا: درباره او ستم روا داشت. أوتار( جمع وتر): انتقام، خوانخواهى، ستم. يعنى: هرگاه به آنان ستم شود، دستهايى را به سوى ستمكاران دراز مى‏كنند كه قدرت انتقام ندارند.

اگر نبود آنچه كه امروز يا فردا بدان اميدوارم، رشته عمرم در حسرت آنان از هم مى‏گسست.

اميد من به خروح امامى است كه حتما ظهور مى‏كند و به نام خدا همراه با انواع بركتها قيام مى‏كند.

و حق و باطل را از هم جدا نموده، بر خوبيها و بديها پاداش و كيفر مى‏دهد.

اى نفس! شاد و خرّم باش كه هرچه آمدنى است، چندان دور نيست.

و از( طول) مدت ستم جزع نكن؛ زيرا مى‏بينم كه نيرويم اعلام پايدارى مى‏كند.

اگر خداوند، روزگار مرا به آن دولت نزديك و عمرم را دراز كند، دل خود را خنك و بار غم جان را سبك و شمشير و نيزه‏ام را از خون دشمنان سيراب خواهم كرد.