عالم فاضل المعى على بن عيسى اربلى ، نگارنده كشف الغمه (متوفای ۶۹۳ هجری) مى گويد: حكايت كرد از براى من ، سيّد باقى بن عطوه علوى حسنى كه:
پدرم عطوه زيدى بود و او را مرضى بود كه اطبا از علاجش عاجز بودند و او، از ما پسران، آزرده بود و ميل ما را به مذهب اماميه منكر بود. مكرر مى گفت: من شما را تصدیق نمى كنم و به مذهب شما قائل نمى شوم تا صاحب شما مهدى عليه السلام نيايد و مرا از اين مرض نجات ندهد.
اتفاقا شبى در وقت نماز خفتن، ما همه يك جا جمع بوديم كه فرياد پدر را شنيدم كه مى گويد: بشتابيد.

چون به تندى به نزدش رفتيم، گفت : بدويد و صاحب خود را دريابيد كه همين لحظه، از نزد من بيرون رفت.
و ما هر چند دويديم كسى را نديدم. برگشتيم و پرسيديم : چه بود؟
گفت: شخصى به نزد من آمده، گفت : يا عطوه!
من گفتم: تو كيستى؟
گفت: من صاحب پسران تو، آمده ام كه تو را شفا دهم.
و بعد از آن، دست دراز كرد و بر موضع الم من دست ماليد. من چون به خود نگاه كردم اثرى از آن كوفت نديدم.
و مدّتهاى مديد زنده بود و با قوّت و توانايى زندگانى كرد و من از غير پسران او از جمعى كثير اين قصّه را پرسيدم و همه به همين طريق بى زياده و كم نقل كردند.
صاحب كتاب بعد از نقل اين حكايت و حكايت اسماعيل هرقلى، مى گويد: امام عليه السلام را مردمان در راه حجاز و غيره بسيار ديده اند كه يا راه گم كرده بودند يا درماندگى داشتند و آن حضرت ايشان را خلاصى داده و ايشان را به مطلب خود رسانيده و اگر خوف تطويل نمى بود، ذكر مى كردم.

(محدث نوری؛ نجم الثّاقب؛ باب هفتم؛ حکایت ۹)